در دنیای تاریخ نویسی و بررسی علمی تاریخ، نوسانات بسیاری رخ داده و حقایق در حال آشکار شدن هستند. چند قرن پیش از این، محققان در بررسی تاریخ پارت یا اشکانیان، این امپراتوری بزرگ را در مقایسه با امپراتوری روم و شاهنشاهی ساسانی کم ارزش جلوه می دادند. در ایران نیز کاملا مسکوت گذاشته بودند. در چند قرن گذشته کتابهای بسیاری در این باره نوشته شد که از آن جمله ژ.فوی ویان کتاب مشهور خود "در باره ی تاریخ اشکانیان" را به سال 1725 به پایان برد و به دنبال او دیگر پژوهشگر فرانسوی پ.لونگرو در سال 1732 کتابش را در همین زمینه منتشر ساخت تا در سال 1850 سن فارتن "قطعاتی از تاریخ اشکانی" را منتشر نماید.
در آلمان نیز کتاب های چندی منتشر شد. از آن جمله، اشنایدر ویرثJ.H.Schneider Wirth کتاب "اشکانیان بر اساس منابع یونانی – رومی" ، سپس فریدریک اشپیگل Fr.Spiegel کتاب "باستان شناسی ایران" را نوشتند اما مورد خاصی را تغییر ندادند. تا اینکه کشف اسناد میخی بابلی باعث شد اشکانیان دوباره در مرکز توجه پژوهشگران قرار گیرد. یکی از کتبی که بر اساس این اسناد به رشته ی تحریر درآمد از آ.و.گوتشمند با عنوان "از زمان اسکندر تا انقراض اشکانیان"[1] بود که در سال 1896 نوشته شد و بیش از نیم قرن در دانشگاهها تدریس شد و تازه در سال1376 در ایران توسط کیکاووس جهانداری ترجمه گشت و آن هم همچون دیگر ترجمه ها که می توانید حدس بزنید چی شد. گام دیگری نیز توسط نیلسون دوبواز با کتاب "تاریخ سیاسی پارت" برداشته شد که این کتاب نیز با همان سبک و سیاق دیگر ترجمه ها توسط دکتر علی اصغر حکمت منتشر شد. اما میدان تحقیقات بعد از کشف تعداد زیادی سکه، همچنین یافته های باستان شناسان روسی در ترکمنستان، ایران و عراق، زمینه را برای تحقیقات بیشتر و دقیقتر مهیا ساخت و در سال 1980 ک.شیپمان کتاب "شالوده های تاریخ پارت" را نوشت و براساس کشفیات باستان شناسان شوروی، تاریخ ایران به روایت کمبریج در دوره ی پارتی – سلوکی در سه جلد توسط تعدادی از محققین، تیرگی های بسیاری را در عرصه ی تاریخ روشن ساخت[2] و در نهایت کشفیات ترکمنستان در نیسا توسط دانشمندان شوروی بسیاری از پیچیدگیها را مرتفع ساخت. از آن جمله ا. هرینگ بر اساس یافته های نقوش و نوشته های روی سفالها کتابی نوشت و آنگاه یوزف ولسکی "شاهنشاهی پارت" را نوشت که این کتاب توسط مرتضی ثاقب فر به زبان فارسی ترجمه شد.[3] لازم به ذکر است که در آذربایجان پروفسور اقرار علیف تاریخ ماد و تاریخ پارت را بر اساس تازه ترین یافته های زمینکاوی و باستان شناسی و سکه شناسی به رشته تحریر در آورده و مرتضی ثاقب فر نیز این کتابهای ارزشمند را به فارسی ترجمه کرده است[4]. پژوهشهای دانشمندان ایران از جمله پروفسور محمد تقی زهتابی در بررسی عمیقی از این سلسله ی ترک در ایران نتایجی را بدست آورده است که امروزه بیشتر پژوهشگران این دوره ی تاریخی ناگزیر از مراجعه به این منبع گرانبها هستند. ایشان در دو جلد کتاب "ایران تورکلری نین اسکی تاریخی" بسیاری از ناگشوده ها را گشوده و راه را برای یافتن حقیقت باز کرده اند. سپس از تحقیقات ارزنده ی ب.گری محقق ترک باید یاد کرد که با کتاب"بؤیوک پارت تورک دولتی"[5] پا بر راهی نهاده است که قبلا توسط دانشمندان هموار گشته بود و نتیجه گیری را بر ایشان سهل و آسان کرده بود.
محققان سده 18 و 19 غیر از چند سکه و منابع محدود یونانی – رومی، منبع دیگری در دست نداشتند، لذا در بحث از فرهنگ و تمدن پارتی، صفحه ای سفید و خالی از غنای فرهنگی به تصویر می کشیدند. اما وقتی تحقیقات باستان شناسان در ترکمنستان با یافته های فراوان – هزاران سکه و چند کتیبه تکمیل شد دیگر گاهشماری اشکانیان نمی توانست سالهای 238 تا 226 قبل از میلاد را نادیده بگیرد. همین تاریخ کوتاه بسیاری از حقایق و شخصیت دو پادشاه اشکانی - اشک اول و دوم - بسیاری از گره های ناگشوده ها را باز کرد. هرچند نوشته های کتیبه ها و حتی سکه ها به زبانهای یونانی و رومی بود – همچنانکه کتیبه های هخامنشیان نیز از چنین صبغه ای برخوردارند – کشفیات تعطیل نشد، بلکه در اورامانات کردستان ایران نیز در سال 1909 سه کتیبه و چندین سفال کشف شد که به زبان اشکانی بودند. آنچه از سکه و کتیبه در دست پژوهشگران بود به سده اول و دوم قبل از میلاد(171 – 138 سلطنت مهرداد یکم) مربوط می شد، ولی یافته های تازه، به سالهای بین 238 – 217 مربوط می شدند.
در باره ی دولت پارت، می توان به دو نظریه اشاره کرد. منابعی که اساس خود را بر پایه ی نوشته ها و گزارش های استرابن و یوستینوس نهاده اند پارتیان یا اشکانیان را از سکائی ها(اسکیت) می دانند و گروه دوم یعنی ونفلاویوس آیانوس(179 – 90 م) ، مارکوس تولیوس سیسرون(106 – 43 ق.م) و فلاویوس یوزف(100 – 38 م) اشکانیان را نه از اشک اول، بلکه از تیرداد اول شروع می کنند.
هنوز تا 1980 مساله ی اصل و نسب اشک موضوع بحث بوده و پایان نیافته بود. در این گروه بندی، تمام منابع ادبی و سکه شناسی اشک اول را از سکاها(اسکیت) دانسته اند[6]. تماس های نزدیک اشکانیان با آسیای مرکزی، که منابع تایید می کنند در جهت تاکید بر منشا سکائی اشکانیان است. ضمنا فرار برخی از سلاطین و پناه بردن آنان به قبایل ساکن در شمال ایران نیز دلیل دیگری بر ارتباط منشا اشکانیان با سکاهاست.انکار کنندگان منشا سکائی اشکانیان، دلایلی را می آورند که بیشتر به نفع یونان و روم است، در عین حال اشکانیان خود را بیشتر به ایران میچسبانند تا یونان و روم. از زاویه ای دیگر منکران منشا سکائی اشکانیان، اصولا تاریخ اشکانی را از تیرداد شروع می کنند و اشک اول و دوم را نفی می کنند در حالیکه از یک سو محققان بزرگ عصر ما، دیاکونف و لیوشیتس- تبار شناس اشکانیان، منشا این سلسله را سکائی دانسته و سکه های یافته شده از اشک اول و دوم، تمامی تردیدها را برطرف کرده و به مساله فیصله داده است[7].
هنوز بیش از ده سال از فوت اسکندر نگذشته بود که دستاوردهای این جهانگیر دچار ضایعه شد و توجه سلوکیان به رویدادهای اطراف مدیترانه مبذول گشت و غفلت آنان از شرق فتوحاتشان باعث شد قسمت شرقی این سرزمینها از دستشان برود. آتروپات از آذربایجان سر برافراشت و سلوکیان را میدان و مجال نفس کشیدن نداد. بخش شرقی ایران به دست اشک اول افتاد. وی حرکت به سمت مرکز و غرب ایران را آغاز نمود. شورش های داخلی نیز سلوکیان را فرسوده کرد و نتوانستند بیش از 70 سال بر ایران حکومت کنند. جالب است بدانیم که اکثر منابع؛ اشک اول را سکائی، ماساگت و از بربرها دانسته اند. اما اطلاعات برآمده از پژوهشهای علمی نشان داده است که پارتیان یکجانشین و متمدن بوده اند، هرچند که تاریخ از آنان با عنوان pradones(یعنی غارتگران) و یا latrones(راهزنان) نام برده اند. ولسکی معتقد است که حق داریم در تشکیل دولت اشکانی از غارتگران سخن بگوئیم(همان، ص49) . در عین حال آمیانوس مارسلینوس هم از ارشک به عنوان رئیس دسته راهزنان نام می برد. درست است که تاریخ دقیق ظهور و سقوط اشکانیان جای بحث و جدل است و حل این تاریخ، می تواند منشا سکائی اشکانیان را فیصله دهد. استرابن از منشا سکائی ارشک با قاطعیت سخن می راند و ولسکی هم معتقد است بعد از تحقیقات تازه، نمی توان سکائی یا اسکیتی بودن این دولت را مورد تردید قرار داد(همان، ص63). سکه های اشکانی دارای تصاویری است که جنگجوی سکائی را با کمانی در دست و کلاهی بی لبه نشان می دهد و این مشخصات با ویژگی های سکائی منطبق است هرچند که نوشته ها یونانی یا رومی باشند. متون بدست آمده از نیسا(12 کیلومتری عشق آباد - ترکمنستان) نشان می دهد که اشکانیان بیرون راندن سلوکوس از سرزمین خود را جشن گرفته اند. اشکانیان به مدت 477 سال امپراتوری بزرگی را با درایت و دموکراسی اداره کردند. البته وضع تمام این دوران یکسان و پایدار نبوده، بلکه نقاط قوت و ضعفی داشته اند. مهمترین ضعف آنان زمانی بوده است که فارسها در سرزمین خود بر آنان شوریدند و خود نیز وحدت و همدلی را از دست دادند و در نهایت اردشیر بابکان چیره شد و تمام تمدن اشکانیان به آتش کشیده و نابود گردید.
جای تاسف است که در ایران، تاریخ اشکانیان با بی مهری و تحریف های آشکار روبرو بوده و هنوز هم این تحریف و دشمنی ادامه دارد. از فردوسی آغاز می کنیم: فردوسی که در باره اسکندر – دشمن ایران بیش از 3000 بیت شعر گفته، در باره ی 5 قرن حکومت اشکانیان تنها به سرودن 23 بیت اکتفا کرده است و چنین نیز گفته است:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهان دیده تاریخشان.
از ایشان جز از نام نشنیده ام،
نه در نامه ی خسروان دیده ام!
معلوم است که در زمان فردوسی، خط دهندگان به این شاعر نامی، از گفتار در باره ی اشکانیان ترک تبار تبری می جسته اند.
باز جالب است که بعد از انقلاب اسلامی در ایران، نویسنده ای به نام حسن شهیدی مازندرانی در مقاله ای در مجله ی " بررسی های تاریخی ایران، (سال اول، شماره اول، مرداد 1373، صص15-16) می نویسد:"پس از کشته شدن اردوان پنجم اشکانی در میدان کارزار و لگدمال کردن سرش به وسیله اردشیر بابکان و بکار بستن سوگندی که ساسانیان نیای اردشیر بابکان خورده بود تا از نسل اشکانیان یکی را هم زنده بر جای نگذارد، حتی به نظر می رسد دودمان ساسانی از یاد و خاطره ی اشکانیان نیز در هراس بودند زیرا تا جاییکه دستشان می رسید و در توانشان بود هرگونه آثار بر جای مانده مادی و معنوی دوره ی اشکانی را نابود کردند"[8].
اما به یاد داریم که محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، وزیر ناصرالدین شاه قاجار، در کتاب سه جلدی "دررالتیجان فی تاریخ بنی اشکان" به این جنایت های ساسانیان اشاره ها کرده است[9]. اعتمادالسلطنه نیز منشا اشکانیان را سکائی، یا به زبان خود او "از ترکان ساکا" دانسته و غیر ایرانی می نامد! بد نیست اشاره کنیم که نابود کردن و امحا آثار باقیمانده از اشکانیان توسط ساسانیان، در منابع بدست آمده از نیسا(ترکمنستان) نیز تائید شده، حتی از منابع بدست آمده از نزدیکی های سمنان، شوش، تیسفون و غیره نیز تائید می گردد و نشان می دهد که ساسانیان به عمد آثار باقیمانده از اشکانیان – چه آثار معماری و اشیائ هنری و مدنیت آنان – را با خیانت به بشریت از بین برده اند. حتی محقق معاصر دکتر جواد مشکور نیز اذعان می کنند: "چنین رفتاری (رفتار ساسانیان با آثار اشکانیان) کمتر در تاریخ دیده شده است[10]. در همان حال، دکتر مشکور نیز به سکائی بودن پارتها اذعان دارد و می نویسد:"پارتیها از مردم سکایی بودند و لفظ پارت به زبان سکایی به معنی -تبعید شده- است"[11] . اعتمادالسلطنه که از وابستگان دربار قاجار و خود ایرانی است و از ایرانیت دفاع کرده است در جلد نخست اثر مذکور خود، به فراوانی از نابودی آثار اشکانی بدست ساسانیان سخن رانده و همواره اشکانیان را " تورانی" دانسته است: "ما در پیش با شرح و بسطی تمام نگاشته و مدلل داشته ایم که اشکانیان تورانی بوده و مردم ایران آنها را اجنبی می شمرده و هرگز به نظر مهر و مؤالفت و همجنسی و همشهری در ایشان ندیده اند. در اینجا می توانیم بگوئیم علت اصلی و باعث و جهت حقیقی انقراض دولت اشکانی همین خارجی بودن آنها بوده، اگرچه اشکال مختلفه چهره نموده است"[12]. این نویسنده تاکید می کند که بهتر است از اصل و نسب کیانیان طرفداری نماییم!؟(همان، ص174). به دنبال این گفته ها سعی دارد اصل و نسب اشکانیان را از افراسیاب بداند "بزعم برخی از مورخین اعقاب طوایف تورانی که به افراسیاب می رسد مدتی این حدود را متصرف بودند و آنها را "مارد" یا "مرد" می گفتند"(همان منبع، ص11). اعتمادالسلطنه اشک اول را از اهالی داغستان – آنطرف دربند می داند(همان، ص45) و اضافه می کند:"چون اشک اول مردی دانا بود می دانست که با وجود عدم نژاد خاندان شاهی و ترک بودن سلطنت، تمام ایران را پارسیان باو نخواهند گذاشت و تمکین او نخواهند کرد.."(همان). او، در محکم کردن سخنان خود تاکید فراوان داشته و در صفحه به صفحه اثرش به این موضوع اشاره کرده است:"متاخرین از مورخین که تاریخ را از افسانه جدا کرده و به دلایل علمی غث و سمین آنرا باز نموده بدرستی رسیده و فهمیده اند که سلاطین اشکانی بر خلاف عقیده قدمای ما اصلا ایرانی نبوده بلکه از طایفه تورانی معروف به پارت، که تلفظ صحیح آن "پارث" بثای مثلث است می باشند".
این نویسنده که خود را عالم به تاریخ قدیم نیز می داند به تاریخ آدم نیز اشاره می کند:"مردم روی زمین سه شعبه اند: شعبه ای اولاد سام و شعبه ای اولاد حام و شعبه سیم فرزندان یافثند و سام و حام و یافث پسران نوح علیه السلام بوده اند و یکی از شعب ثلاثه که فرزندان یافث باشند، "اسکیت" نامیده اند و بعضی از اهالی فرنگ "اسکیث" را "ائسیت" تلفظ می نمایند. قوم ائسیت پس از دیری توالد و تناسل و تکثر اولاد و احفاد قبایل و سلاسل عدیده کثیره تشکیل دادند. یکی از آن قبایل طایفه "پارث" است که سلاطین معروف اشکانی از آن طایفه بوده اند"[13]. البته سخنان اعتمادالسلطنه بدینجا ختم نمی شود بلکه وی به تاریخ دیرین حضور ترکان در ایران تاکید می کند:"بیشتر از 2400 سال است که پارثها از اسکیثهای تورانی جدا شده و به ایران آمده، چه داریوش اول در سال پانصدوبیست و یک قبل از میلاد جلوس کرده و حالا دو هزار و چهارصد و یازده سال شمسی از سال جلوس او می گذرد و در آنوقت چنانکه ذکر شد مملکت و طایفه پارت در ایران وجود داشته و تا سه هزار و چهارصد سال هم تاریخ این واقعه را – یعنی آمدن پارتها را به ایران می توان پیش برد و آن به اعتبار قول مالالا است که شرح دادیم"[14] . او، به دوستی اشکانیان با یونانیان و دلیل این دوستی نیز توجه می کند و می نویسد:"یک مطلب دیگر هم پارثهارا بر آن می داشت که با یونانیه مهربانی کنند و گرم گیرند و آن این بود که خود را مثل آنها اجنبی می دانستند، از بیم آنکه ایرانیهای حقیقی بواسطه ی خارجی بودن ایشان بر آنها بشورند به استمالت یونانیها می پرداختند که اگر غائله و مخمصه رخ نماید کمک و رفیق داشته باشند و از عهده ی طاغیان برآیند"[15]
ناگفته نگذاریم که برخی از نویسندگان معاصر سعی دارند تا تورانیان و ایرانیان را برادر و حتی از یک نژاد بدانند! از آن جمله اند: محمد جواد سجادیه[16] و نادر بیات[17].
اما، ریشه ی ترکی اشکانیان مورد وثوق اکثر محققان است. پارتیان نام پادشاه خود را "ارشک" یا به اختصار "اشک" می نامیدند. ارشک از دو کلمه ترکی "ار" و شک" ساخته شده است که "ار" در ابتدای نام شاهان و بزرگان و به صورت لقب به معنی همان "آلپ" "ایگید" و دلاوربوده است. تمام شاهان پارت نیز خود را "ارشک" یا "اشک" نامیده اند و نام نخستین شاهانشان اصلا همین بوده است که "اشک" در اینجا برگرفته ار+شک بوده و شک یا شق، ساک و ساق می باشد که امروز هم کاربرد دارد. نوشته اند که صدای "س" و "ش" به همدیگر تبدیل می شوند و شاک یا شاکا همان ساکا و نام قبیله ی پارتیان است[18]. حتی مورخین عرب و فارس مانند: طبری، مسعودی، بیرونی، حمزه اصفهانی، مقدسی، مسکویه، ابن اثیر، حمداله مستوفی، میرخواند و...کلمه "اشک" را به صورتهای "اشغ"، "اشج" و جمع آن را به صورن اشکان، اشجان و اشغان دانسته اند. در ترکی نیز "ان" علامت جمع بوده و اشک باضافه ان به صورت اشکان در آمده ، ولی در فارسی همین جمع دوباره جمع بسته شده و به صورت اشکانیان درآمده است.
اینک نگاهی کوتاه به گاهشماری سلسله ی اشکانی: باید بگوییم که تعداد شاهان اشکانی 29 تن بوده اند و وقایع مهم این دوران را می توان به صورت ذیل خلاصه کرد:
از سال 334 تا 323 ق.م اسکندر مقدونی ایران را تصرف کرد و سلوکیان جانشین اسکندر شدند.
250 ق.م نشانه های تجزیه طلبی و ظهور فرمانروای مستقل- آندرا گوراس در پارت و دیودوتوس در باختر
238 ق.م تهاجم اشک اول و تاسیس قلمرو پارت اشکانی
208 ق.م اشک دوم
171 ق.م مهرداد اول آغاز استبداد اشکانی
123 ق.م مهرداد دوم احیا قدرت پارت و ساختن شهر نیسا در ترکمنستان
57 ق.م اورود دوم – امپراتوری اشکانی قدرتی برابر با روم در جهان آن روز
39 ق.م فرهاد چهارم – شکست رومیان از پارت
11 م اردوان دوم – اوج حماسه سازی و هنر اشکانی
42م شهر سلوکیه تسخیر می شود.
51 – 80م بلاش اول – شکست دادن رومیان، ضرب سکه به زبان اشکانی به جای زبان یونانی
108 م حمله های امپراتور ترایانوس و ضد حمله های امپراتوری پارت
148-190م بلاش چهارم حمله های پارت و ناکامی آنان، شیوع بیماری طاعون، تسلط روم بر بخشی از بین النهرین
191-206 بلاش پنجم - ضعف تدریجی دولت پارت
207-221م بلاش ششم – شکست دادن روم و خراج سنگین به ایران، شورشهای داخلی
اردوان چهارم – برادر بلاش علیه او شورش می کند.
220 الی 226 اردشیر نوه ی ساسان پارس را تصرف می کند و نبرد بر سر قدرت شروع می شود. شکست بلاش ششم از اردشیر و سقوط دودمان اشکانی و آغاز فرمانروائی ساسانین.
در پایان لازم است اشاره ای بر فرهنگ و تمدن اشکانیان نیز بیندازیم. هرچند که مورخین از کوچرو بودن اشکانیان سخن رانده اند و آنان را بربر نیز خوانده اند، به نوشته ولسکی: " امروزه در پرتو تحلیل بی غرضانه منابع کلاسیک و نیز اطلاعاتی که از کاوشهای ایران بدست آمده، پارتیان جایگاهی همعرض هخامنشیان داشته اند و این اطلاعات ، هم عقیده ی مربوط به بربریت پارتیان و اشکانیان را باطل کرده اند و هم عقیده ی ناشی از عقیده ی نخست را که گویا در فاصله سقوط هخامنشیان و ظهور ساسانیان، خلا فرهنگی در ایران وجود داشته است"[19].
اعتمادالسلطنه از گزارش نماینده چین از دربار پارتیان، در سال 126 ق.م از وجود کشتی های بزرگ، ارابه های زیبا ، تماس آنان با ملتهای بزرگ جهان سخن رانده و نفوذ آنان را تا عمق 1000 لی – یعنی 150 کیلومتری داخل خاک ملل همسایه بیان داشته و از نوشته های آنان بر روی پوست آهوان گزارش کرده است. تصویر سیمای شاهان بر روی سکه ها نیز نشان از تمدن بالای اشکانیان دارد. همو می نویسد که خط اشکانیان افقی بوده و بر عکس خط چینی بود که از بالا به پایین می نوشتند[20].
شیوه دموکراسی موجود در زمان اشکانیان، موردی است که بیشتر مورخین بدان اشاره کرده اند، از جمله اعتمادالسلطنه از تسامح و تساهل اشکانیان در بار آزادی دین سخن می راند[21]. نوشته های چندی که به زبان پارتی بجا مانده است، توسط استاد گرانقدر و بی بدیل آذربایجان – استاد دکتر زهتابی خوانده شده و بسیاری از اندیشمندان معاصر بدان توسل جسته اند. زبان این کتیبه ها از نظر واژگان، صرف و نحو و اصول گرامری مورد بررسی قرار گرفته اند که خوانندگان را بدان ارجاع می دهیم.
اگر نابودی آثار اشکانی توسط ساسانیان انجام نمی گرفت مسلما تاریخی پربار و رشک برانگیز از اشکانیان را در دست داشتیم و چه بسا اصل اوستا – کتاب دینی را نیز در دست داشتیم و شاید صدها کتیبه و کتاب نیز موجود بود؛ زیرا با اینهمه ویرانگری آثار اشکانی که به گفته ی مورخین، انجام شده است از گوشه و کنار کشورمان هر ساله دهها و صدها مجسمه، زیورآلات و آثار عتیقه و هنری مربوط به اشکانیان بدست می آید و بسیاری از مواقع نیز از کشور خارج می شود و منبعی پردرآمد برای قاچاقچیان اشیای عتیقه به شمار می آید.
هله لیک - م.کریمی
[2] این کتابها در ایران توسط احسان یارشاطر به فارسی ترجمه شد.
[3] یوزف ولسکی، شاهنشاهی پارت، ترجمه: مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات ققنوس، 1383.
[4] پروفسور اقرار علیف، ماد، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، 1383.
- پروفسور اقرار علیف، تاریخ پارت، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات ققنوس، 1383.
[5] ب.گری، بؤیوک پارت تورک دولتی، استانبول، 2009.
[6] یوزف ولسکی، شاهنشاهی اشکانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، ص67.
[7] همان، ص74.
[8] مجله "بررسی های تاریخی ایران، مقاله حسن شهیدی مازندرانی، شماره 1، سال 1، صص 15 و16.
[9] محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، دررالتیجان فی تاریخ بنی اشکان، 3 جلدی، تهران، 1308، ج 1، ص77.
[10] دکتر جواد مشکور، نگاهی به تاریخ آذربایجان، تهران، ص433.
[11] همان، ص103.
[12] دررالتیجان...، ص173.
[13] همان، ص57.
[14] دررالتیجان...، ج 1، ص54.
[15] همان، ص102.
[16] محمد علی سجادیه، تبار مشترک ایرانیان و تورانیان، تهران، 1368.
[17] نادر بیات، تورانیان از پگاه تاریخ تا پذیرش اسلام، تهران، 1367.
[18] پروفسور محمد تقی زهتابی، ایران تورکلری نین اسکی تاریخی، تبریز، 1376.
[19] شاهنشاهی اشکانی، همان، ص219.
[20] حسن پیرنیا، تاریخ باستان ایران، تهران،1362، ج3، ص226.
[21] عتمادالسلطنه، همان، ج3، ص149.
قایناق : تورکشناسی2
حال خلاصه ای از نوشته های تاریخی مشابهی در خصوص عواید و حالات اشکانیان و همچنین وضع قشون آنها را با نوشته هایی ترکمن ها، از کتاب دررالتیجان ( تاریخ اشکانیان) محمد حسن خان اعتماد السلطنه و «سفرنامه» ابن فضلان که اطلاعات نادری از ترکان و آسیای میانه ای ها داده، کتاب ترکمن های یموت از پروفسور ویلیام آیرونز، کنستانتین آبازا مورخ نظامی روس ،کتاب «ماتریالهایی درباره تاریخ ترکمنها و ترکمنستان»، اثر شرقشناسان، وولین و واسیلی استرووه و از ترجمه کتاب «رساله الی الفتح بن خاقان فی مناقب الترک و عامه جند الخلافه» از ابو عثمان عمرو الجاحظ، نویسنده و عالم عرب، می آوریم.
اوغوزان « […] با گذر از این کوه، به سرزمین اغوزان رسیدیم. آنها در چادرها زندگی میکنند و مردمانی کوچرو هستند. مسائل خود را با مشورت با یکدیگر حل میکنند. [...] آنها به خدایانی مانند خدای باران، باد،مرگ [...] اعتقاد دارند. خدای آسمان بزرگ ترین خدای آنهاست. اغوزان وقتی به مشکل برمیخورند یا وقتی چیزی ناخوشایند میبینند، به آسمان نگاه کرده و میگویند: «بیر تانگری!» . این عبارت در زبان ترکی به معنای «خدای واحد» میباشد. «بیر» ترکی به «واحد» عربی و «تانگری» به «الله» دلالت میکند.
اغوزان برخلاف ملتهای همسایهشان[...] چیزی به نام انحرافات اخلاقی ندارند. اگر زنای کسی ثابت شود، او را میکشند.
گستره ی امپراطوری اشکانیان
[...] اگر کسی از اغوزان فوت شود، برایش قبری شبیه به خانه حفر میکنند. سپس خرقهای بر او میپوشانند، کمربندش را میبندند، کمانش را بر کمرش ثابت میکنند، بر دستش کاسهای چوبی پر از شراب و در مقابلش، کوزهای پر از شراب قرار میدهند. آنگاه همه وسایلش را به داخل خانهای که در زمین کندهاند، منتقل میکنند. مرحوم را طوری دفن میکنند که بر رویش خاک نریزد. بر روز مزار هم یک تپه کوچک ایجاد میکنند. سپس با توجه به ثروت متوفی، تعدادی چهارپا قربانی میکنند.
اغوزان فرمانروای خود را «یابغو» مینامند […] سپس به نزد فرمانده سپاه رفتیم. او را «قاتاغان اوغلی اترک» مینامند. او با استقبال گرم از ما، برایمان چادری قبهدار برپا کرد […] با غروب آفتاب، به همراه مترجم به نزد اترک رفتم. او درون چادر قبهدار نشسته بود. نامه ویژه خلیفه را که او را به اسلام دعوت میکرد، برایش خواندم. او به مترجم گفت: «تا زمان بازگشت شما، نمیتوانم چیزی بگویم. در مورد تصمیم خود، به خلیفه نامه خواهم نوشت».
ترکان درباره استاد بودن وی در سوارکاری صحبت میکردند. یک روز که او با ما راهپیمایی میکرد، اردکی از بالای سر ما عبور کرد. اترک، بسیار سریع، کمان خود را برداشت و اسبش را بدان سمت تاخت. اردک را با یک تیر به زمین انداخت .
اترک بعد از چند روز، پیکی را به سمت فرماندهانی که کمی با فاصله از او حرکت میکردند، فرستاد و آنها را فراخواند. آنها تارخان، یئنال و برادرزادهاش، ایلگیز بودند. از بین آنها، تارخان فردی بسیار دانا و عاقل بود.
اینان فرستادگان حاکم عرب، آلمش بن شلک هستند. نخواستم بدون مشورت با شما، آنها را راهی کنم.
تارخان: «این چیزی نیست که دیده یا شنیده باشیم. در دوران پدران ما، از این کشورها فرستادهای نیامده است. به نظر من، احتمال دارد که خلیفه آنها را با حیله و نقشهای برای حمله به خزرها (به خزر ها نیز در کتاب دررالتیجان و مقاله فوق اشاره شده ) فرستاده باشد […]». ( TurkiOneri,E.Y)
عادات مشابه در عواید و حالات ملت پارث، از زن و مرد
« در سلسله و طایفه اشکانی، از پادشاه و پادشاه زادگان گرفته تا طبقات بزرگان و رعایا، رسم بود که زوجات آن ها باید از مردم اجنبی روی بپوشند و مساکن زنان [نیز] از منازل مردان، جدا و مفروز باشد». ( ص219خط دوازدهم )
« ژوستن مورخ، شرحی در این باب نوشته است.
اشکانیان، [...] اغلب اوقات زیر چادر و آلاچیق به سر می برده و متصل، ییلاق و قشلاق می کرده [اند].
زوجات متعدد می گرفته[اند] اما نسبت به زنان خود، زیاده از حد، غیور بوده [اند]؛ اگر خلافی از آن ها دیده می شد، یعنی با اجنبی راهی به هم می رسانیدند، جانبین _ هر دو _ معدوم و نابود می شدند. کلیه زن های پارث، باید از مرد غیر رو بپوشند و در مجالس مردانه داخل نشوند». ( ص 237 خط اول)
« مورخ دیگر در عواید ملت پارث می گوید: [...] وظیفه نسوان بود که مقیم خانه ها یا چادرها و آلاچیق ها باشند و با کمال عفت و عصمت راه روند، چه می دانستند [ که ] زانی و زانیه _ حکما _ مقتول می شوند و راه خلاص برای آن ها نیست. نیز زن ها _ کلیتا _ هرگز با اجنبی تکلم نمی کردند، فقط طرف گفت و گوی آن ها شوهرها و برادران و پسران ایشان بودند و هر وقت، به ضرورت، از منزل بیرون می رفتند، رو بند به صورت می بستند و فرقی میان زن بیوه و شوهردار نبود؛ و همین که زن از شوهر ناراضی می شد، اگرچه شکایت او جزیی بود، طلاق می گرفت». ( ص 238خط چهارم )
« ژوستن، مورخ لاتینی، نوشته است: اشکانیان، نه همین به ارباب انواع، کمال اعتقاد داشته [ اند]، بل که به خرافاتی که در این طریق دیده و از پیروان آن شنیده ایم، قلبا معتقد بوده اند.
بعضی بر این اند که اشکانیان، منکر بقای روح و نفس ناطقه نبوده و به همین جهت، اجساد اموات خود را دفن می نموده و بعضی لوازم زندگانی، در قبور آن ها می گذاشته [اند] که چون روح به بدن عود کند، در عالم آخرت یا زیر خاک از مایلزم حیات، محروم نباشند ». ( ص 242 خط پانزدهم )
« [...] آفتاب و ماه را نیز از معبود ها شمرده و هنگام طلوع خورشید _ به اسم « میترا» _ به عبادت این جرم مضی می پرداخته و قربانی ها در راه آن می کرده اند؛ و مجسمه ها[یی] برای جرم آفتاب می ساخته[اند] و به وجود بعضی خداها _ که آن ها را رب النوع های خانواده سلطنت می دانستند _ قایل بوده و این خداها را از جنس روحانیات یا وزرای اورمزد می پنداشتند. سلاطین اشکانی، در مواقع مخصوصه به این قسم خداها، قسم می خوردند؛ سایر اجزای خانواده سلطنت نیز _ به همین منوال _ سوگند یاد می کردند». ( ص 241 خط یازدهم )
عادات مشابه از کتاب ترکمن های یموت نوشته ویلیام جی. آیرونز
شوهر چنانچه زنش را در حین عمل زنا بگیرد باید هم زنش و هم فاسق او را بکشد. [...] مسئولیت در برابر پاکدامنی زن فقط به رفتار جنسی نامشروع مربوط می گردد و این مسئولیت هم به گردن خویشاوندان پدر او و هم به گردن شوهرش می باشد. ( آیرونز، ترکمن های یموت، ص 206خط دوازدهم )
« اگر فردی بزرگتر از شوهر نزد او باشد، او از صحبت کردن با همسرش، به غیر از دادن یک دستور کوتاه و ساده، اجتناب می کند. زن از تمامی افراد خانوار و حتی مهمانان شوهرش که بزرگتر از شوهرش هستند_ به وسیله پوشاندن صورت با یک روسری و صحبت نکردن با آنها _ اجتناب می کند». ( آیرونز، ترکمن های یموت، ص204 خط هفتم )
« بورنمک به طور خاصی شیوه ای از رو گرفتن است که شامل پوشاندن صورت در زیر چشم ها با یک پارچه و سپس پایین کشیدن روسری به روی پیشانی است، به صورتی که تنها شکافی برای چشم ها بار گذاشته می شود». ( آیرونز، ترکمن های یموت، ص210 خط هفتم )
« [...] ناحیه استپی قرار دارد که در آن ترکمن هایی که عمدتا کشاورز هستند ساکن هستند. اصطلاح ترکمنی برای این گروه از مردم « چومر» است [...]اگرچه پایه اصلی
اقتصاد چومر ها کشاورزی بود ولی به گونه ای غیر عادی کوچ نشین بودند و صرفا در چادرهایی از نوع چادرهای آسیای مرکزی، که « یورت» نامیده می شد می زیستند. یک یورت از چارچوب چوبی و نیمکروی تشکیل و با نمد پوشانده می شد[...]». ( آیرونز، ترکمن های یموت، ص78 خط هجدهم )
« یک زن یموت در حال برپا کردن چادر خانواده اش پس از کوچ». ( آیرونز، ترکمن های یموت، ص 349 با تصویر نشان داده شده )
« کار برپایی آلاچیق ترکمن ها به عهده ی زنان است[...] ». ( آلاچیق ترکمن و : آلاچیق" ؛ مظهر سلامتی و سخاوت قوم ترکمن/ مریم رحیمی )
در وضع قشون اشکانیان
« از عساکر اشکانیان، آن چه جنسا پارت و تورانی بودند، اسب داشتند و سواره به میدان محاربه می رفتند و جنگ می کردند، و [لی] سایر ملل و طوایف تابعه این سلسله، در هنگام قتال و جدال، حق سوار شدن نداشتند و لابد می بایست پیاده مصاف دهند». ( ص 197 خط سوم )
« اشکانیان دو قسم سوار داشتند: سبک اسلحه و سنگین اسلحه. سواران سنگین اسلحه [...] کلاه خودی از فولاد صیقلی که مخصوصا از کارخانه های شهر « مرو » می آورند، به سر می گذاشتند و این هم مزید جلوه و شکوه آن ها می شد». ( ص 198 خط آخر )
«اکثر لشکریان اشکانی، در تیر اندازی منتهای خاصی داشتند و دسته تیر انداز، زره نمی پوشیدند و لاح آن ها فقط تیر و کمان بوده و وجودشان بیشتر از سایر دسته جات فایده داشته است». (ص 197 خط هفتم )
« اسلحه سواران سنگین، نیزه ضخیم بلندی بود و تیرو کمانی؛ و همیشه مردمان قوی هیکل پر قوت را داخل این قسم سوار[ان] می نمودند که کمان را خوب بتوانند بکشند و تیر آن ها دور برود». ( 199 خط یازدهم )
« اما سواران سبک اسلحه، کلاه خود و زره و نیزه نداشتند، سلاح آن ها منحصر به تیر و کمان بود و از آن جا که مبتلا به حمل اشیا[ی] ثقیله بودند، در تاخت و تاز و جنگ و گریز و سایر واقع، خیلی چست و چابک بودند و با کمال سرعت حرکت می نمودند؛ مخصوصا در وقت فرار، سوارهای اشکانی به طور قیقاچ برگشته به طرف عقب، سریله می افتادند و این، از خصایص آن ها بود». ( ص199خط نوزدهم )
« ژوستی نین، موره لاتینی گوید: اشکانیان هرگز در مقابل خصم، صف آرایی نمی کردند و به محاصره نمی پرداختند؛ دشمن را که از دور می دیدند، با هیاهو و اجماع، حمله سختی می بردند؛ اگر در حمله اول، خصم منهزم می شد، آن ها را تعاقب می کردند و الا عقب می نشستند و وانمود می کردند که فرار کرده اند. چون دشمن، آن ها را تعاقب می نمود، برگشته کار او را می ساختند». ( ص 201 خط بیستم )
« و از عادات قشون اشکانی آن که چون با دشمن تصادف می کردند، تماما بنای هیاهو و غوغا را می گذاشتند و صداهای خشن بر می آوردند که اسباب هول و رعب خصم شود ». ( ص203 خط چهارم )
« ژوستن مورخ لاتینی می گوید: اشکانیان، چه در اوقات بدویت و چه در زمان مدنیت و اوان دولت و سلطنت، مسلح به اسلحه اصلی و نسلی خود که اسکیثی و تورانی باشد، بودند و سوار و اسب در وقت جنگ، غرق در آهن و فولاد می شدند[...]». ( ص205 خط بیست و پنجم )
حالات مشابه به نقل از کنستانتین آبازا، مورخ نظامی روس که در سال ۱۸۷۳ در حمله روسیه
تزاری به آسیای میانه و خیوه حضور داشته، مینویسد:
«ترکمنها، طبق رسوم آسیایی، مثل ابری سیاه و با فریادهای «هو! هو!» بازگشتند و حمله پشت حمله، به پیش میآمدند».( TurkiOneri,E.Y)
همینطور، در کتاب «ماتریالهایی درباره تاریخ ترکمنها و ترکمنستان»، اثر شرقشناسان، وولین و واسیلی استرووه، توضیح داده شده است:
«شیوه خاص یموتها این است که، هر بار که یورش دشمن آنها را در وضعیتی سخت قرار میدهد، همه گردانها در کنار هم قرار گرفته و باهم بر یورشبرنده حمله میکنند. در مقابله چنین حملهای، هیچ ارتشی نمیتواند مقابله کند». ( TurkiOneri,E.Y)
حالات مشابه از کتاب «رساله الی الفتح بن خاقان فی مناقب الترک و عامه جند الخلافه» از ابو عثمان عمرو الجاحظ، نویسنده و عالم عرب
«خوارج در لحظات سخت، به مهارت خود در استفاده از نیزه تکیه میکنند – ترکمن در این زمینه از آنها کم نمیآورد. اگر هزار سوار ترکمن کمان برگیرند و در یک لحظه
تیراندازی کنند ، هزار سرباز کشته خواهند شد و بعد از چنین حملهای، از سپاه چیزی
باقی نمیماند. نه خوارج و نه بدویها، هیچ کدام قادر نیستند مثل ترکمن بر روی اسب تیراندازی کنند.
ترکمن هم حیوان وحشی را، هم پرنده را و هم اهداف و اشیاء ثابت را، به طور دقیق نشانه میگیرد. او قادر است بر روی اسبی که به جلو و عقب، راست و چپ و بالا و پایین حرکت میکند، کمانگیری کند. او قبل از اینکه خوارج بتوانند یک تیر پرتاب کنند، ده بار تیراندازی کرده است. اسب او از گردنههای کوهستان به راحتی بالا میرود و پایین میآید؛ اسب خوارج در زمین هموار نیز از پس آنها بر نمیآید. ترکمن چهار چشم دارد: دو چشم در جلو و دو چشم در پشت سر […]». ( کتاب توسط انستیتو ملی نسخ خطی آکادمی علوم ترکمنستان به ترکمنی ترجمه شده و شما در اینجا می توانید آن را دانلود کنید .فایل پیدیاف، به حجم ۳.۶ مگابایت.Download )
در اینجا تحقیقات من درباره ترکمن بودن اشکانیان به پایان رسید در پست های آینده یک مقاله ی مشابه از استاد کریمی و نقل و قولی را از صفرمراد ترکمن باشی درباره ی ترکمن بودن اشکانیان همراه با داستان های مردمی ترکمنستان، از شاهزاده رودگون را برایتان ارائه می دهم.
تحقیق های صورت گرفته توسط ناصر توسلی
ناصر توسلی
تاریخ هر ملتی، میراث گذشته آن ملت را بیان می کند و سازنده ی هویت آن ملت در جامعه است. دانشمندان و صاحب نظران تاریخ گفتهاند: ریشه برای یک درخت چه حکمیدارد، تاریخ هم برای آن ملت همان حکم را دارد. نادیده گرفتن و بی توجهی یک ملت به گذشته تاریخی خود باعث جذب شدن به فرهنگ های دیگر، ناتوانی در حل مشکلات و بی هویتی را به دنبال خواهد داشت.
گاه مورخین یک ملت، تاریخ کشورشان را آنطورکه مایلند و یا دستور گرفته اند می نویسند. بنابراین تاریخ در بستر نگارش، بسیار تحریف شده است و این نیز امروزه در بسیاری از نوشته های جدید در مورد تاریخ اشکانیان در ایران مشاهده می شود . بنده اسنادی را از این کتاب و سایر نوشته ها و نقل و قول ها برای خوانندگان ارائه می دهم که ترکمن بودن اشکانیان را ثابت می کند.
از کتاب تاریخ اشکانیان « دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکانیان » تالیف محمد حسن خان اعتماد السلطنه به کوشش و اهتمام نعمت احمدی در سه جلد و 836 صفحه
در سلطنت اشکانیان و عقاید مورخین عرب و عجم در این باب
« آقا محمد مهدی ارباب اصفهانی، از اعاظم و فضلا و مصنفین عصر که در تاریخ و جغرافیا_ مخصوصا_ مهارتی به کمال دارد می نویسد : ملوک الطوایف ایران_ که مابین کیان و ساسانیان بوده اند_ دو طایفه اند: اولی را اشکانیان خوانند و دویم را، چون نامی نمی دانند، به تعریب همین اسم اشغانیان می گویند. و این دو طایفه قریب پانصد سال در ایران فرمان روا بوده [ اند] و اول شخص طایفه اولی، اشک نام داشته و از نژاد پادشاهان نبوده بل که به تحقیق یکی از فضلای انگلیس، ساکن ینگی دنیای شمالی که کتابی در تحقیق اصل و نسب طوایف روی زمین نوشته و خیلی محقق و داناست و کمال دقت را در تالیف خود نموده، اشک اول از اهالی داغستان ( مقصود، دشت قبچاق است ) _ آن طرف دربند_ بوده ». ( ص 96 خط پانزدهم )
و در ادامه پس از قیام اشک علیه آنطیخوس از جانشینان اسکندرمقدونی، و پیروزی اشک در جنگ با آنطیخوس و کشتن وی آمده :
« اشک، چون مردی دانا بود، می دانست با وجود عدم نژاد خاندان شاهی و ترک بودن،سلطنت تمام ایران را پارسیان به او نخواهند گذاشت و تمکین او نخواهند کرد؛ لهذا به کسانی که تقویت و اعانت او نموده بودند، رعایت نموده، هر یک را قطعه ای از مملکت ایران داده و خود قسمت بزرگتر را گرفته و رییس کل گردید؛ مشروط که در جنگ دشمنان همپشت بوده خارجی را به مملکت راه ندهند و نگذارند». ( ص 97 خط پنجم )
در تحقیق نسل و نژاد قوم پارث که سلاطین اشکانی از این طایفه بودند.
« متاخرین و مورخین، که تاریخ را از افسانه جدا کرده و به دلایل علمی غث و ثمین آن را باز نموده [ اند ] به درستی رسیده و فهمیده اند که سلاطین اشکانی بر خلاف عقیده قدمای ما، اصلا و نسلا ایرانی نبوده بل که از طایفه تورانی معروف به پارت، که تلفظ صحیح آن: پارث به ثای مثلث است، می باشند. » ( ص 99 خط اول )
آن ها که در اصل و نژاد بشر و تفرق و انتشار آن استقصا نموده [اند]، یافته اند که مردم روی زمین سه شعبه اند: شعبه یی اولاد « سام »، و شعبه یی از پشت « حام »، و شعبه سیم فرزندان « یافث » اند؛ و سام و حام و یافث، پسران حضرت نوح _ علیه السلام _ بودند. و یکی از شعب ثلاثه را که فرزندان یافث باشند، اسکیث نامیده اند؛ و بعضی از اهالی فرنگ اسکیث را « اسیت » تلفظ می نمایند. قوم اسیت [ کذا] پس از دیری توالد و تناسل و تکثر اولاد و احفاد، قبایل و سلاسل عدیده کثیره تشکیل دادند. یکی از آن قبایل، طایفه پارث است که سلاطین اشکانی معروف از آن طایفه بودند [...] ». ( ص 99 خط هشتم )
« من جمله بعضی از محققین گفته اند طایفه پارث، که یکی از قبایل اسکیث بوده، اولا « پارنی » یا « آپارنی » نام داشته، دسته ای از آن ها از سمت دریای آزف، جلای وطن کرده به ایران آمدند و قسمت عمده یی در همان حدود ماندند.
برخی گویند پارث ها از ملت پرجمعیت اسکیث جدا شده به خراسان آمده در آنجا سکنی گرفتند. یکی از مورخین می گوید: اسکیث ها که یکی از شعب ثلاثه بنی نوع بشر می باشند، از جنس مردم گندم گونبه شمار می آیند و قبایل و طوایف عدیده بوده به اقتضای قرون اولیه به شهرنشینی و مدنیت میل نداشته به زیر چادرها به سر می بردند و گله داری می کردند؛ پیوسته نقل مکان می نمودند و عرصه نقل و انتقال آن ها، وادی های بحر خزر و دریای سیاه بوده. » ( ص 100 حظ اول )
« هردوت، که او را ابولتاریخ یا ابولمورخین گویند، می گوید: اسکیث های بزرگ که معروف به مساگت می باشند، در زمان قدیم با مصری ها محاربه داشته [ اند] و به طور یقین، سلاطین مصر که به نام رعاة _ یعنی شبانان_ مشهور شده اند، از طایفه اسکیث بودند». ( ص 101خط نهم )
« هردوت، در آن جا که اسامی طوایف ساکنه در مملکت سیتی را می برد، می گوید: یکی از آن طوایف، موسوم به « ایرک» می باشد؛ و « پمپونیوس مالا »، از علمای جغرافی رمن که در سال چهل وسه میلادی کتابی در جغرافیا تالیف کرده، ایرک را تصحیح نموده گوید: صحیح آن « ترکواوترک » است؛ و اهل فن، این تصرف را تصدیق و تحسین کرده اند ». ( ص104خط سوم)
« دانشمندی می نویسد: چند مائه قبل از میلاد مسیح _ علیه السلام _ اسکیث ها، که داهی ها باشند، در سواحل جنوب شرقی بحر خزر سکنی داشتند و هنوز بلاد آن ها را دهستان می گویند و دهستان، مخفف داهستان است .
غرض از این طول کلام و نقل و قول اقوال آن مطالعه کنندگان به نظر تعمق در کلمات اکابر قوم و اساتید فن دیده بدانند سرزمینی که قطعه یی از آن را ایران و ناحیه یی را توران می گویند، جولانگاه قبایل اسکیث های صحرانشین بوده. و آن طوایف از پشت یافث بن نوح ( ع ) آمده [ اند] ، در اصقاع این دو مملکت ییلاق و قشلاق می نمودند؛[...] مطلب ما این است که اسکیث های منتشر در این دو مملکت یعنی ایران و توران را، وطن اصلی همان توران و سواحل جیحون و سیحون و آن حدود بوده. از آن جماعتی که به اقتضای طبع و طبیعت، به ظرافت و لظافت مایل بوده[اند] ، اراضی ممالک ما را که حالا به ایران موسوم است، حسب التناسب پسند کرده از رمل های مواج طوفان زای ترکستان حالیه یا توران اعراض نموده در این ناحیه رحل اقامت انداختند و بنای شهر و شهر نشینی را گذاشتند؛ [...] ». ( ص 104 خط بیست و دوم و ادامه در ص 105 )
« اما اسکیث ها یا ترک ها، که در توران و ترکستان ماندند و ترکمن های حالیه هم یکی از همان قبایل است، بعضی به تقلید ایرانی به شهر نشینی و زراعت میل کرده، بلاد آباد نموده و راه ترقی پیش گرفته اند[...] و آن ها همان طایفه ماساژت یا ماساگت بودند که کیخسرو به قصد تدمیر آن ها، از آب آمویه و سیر دریا_ یعنی جیحون و سیحون _ گذشت و با آن ها جنگید ». ( ص 106 خط هفدهم )
« ملالا، از مورخین یونانی که تاریخ منتظمی در ده جلد نوشته و [مطالبش] از بدو خلقت عالم است تا فوت « ژوستی نین» _ امپراطور معروف در سال پانصد و شصت و پنج میلادی _ می گوید: سزوستریس فرعون مصر، که از قهرمانان بزرگ عالم محسوب می شود ودر سنه پانصدوشصت وپنج قبل از میلاد سلطنت داشته، وقتی از توران به مصر مراجعت می کرد، شانزده هزار جوان رشید جنگی از مردم توران منتخب کرد و با خود به ایران آورد و آن ها را در اختیار مسکن و یورت مختار ساخت و ایرانی ها، آن ها را پارث گفتند و پارث به لغت ایرانی ، همان معنی اسکیث یا تورانی را دارد. اگر این گفته حقیقت داشته باشد، تقریبا سه هزار و چهارصد سال است که پارث ها به ایران آمدند. مورخ مشارالیه در ذیل این شرح می گوید: هنوز آن پارث ها در ایران سکنی دارند و البسه و زبان و رسوم و عادات و رشادت اجداد خود را از دست نداده مردمان جنگی می باشند.
در لوحه بزرگی که در « بیستون » به امر « داریوش بن هیستاسپ » _ دارای اول _ منقور شده، فقراتی به خط میخی مسطور است؛ از جمله آن فقرات این عبارت است که با دقت ترجمه شده:
« داریوش پادشاه می گوید این است ایالاتی که مطیع من شده و به تایید ارموزداس، من پادشاه آن ایالات شدم:
پارسا ( یعنی پارس)، اوواژا ( یعنی شوش )، بابیروس ( یعنی بابل )، آتورا ( یعنی آسیری )، آرابیا ( یعنی عربستان )، مودریا ( یعنی قبط یا مصر ). و از ایالاتواقعه حوالی دریا: سپاردا یونا ( اینویی ) [...] پارشارا ( که پارثی و همان قرارگاه پارث ها باشد )، [ ...] آوارازمیا ( که خوارزم باشد)، [...] ساکا ( که مملکت اسکیث ها باشد ) [...] » از این لوحه معلوم می شود که پارث ها در زمان داریوش بن هیستاسپ کیانی، در ایران بوده و ایالتی داشته [اند] و آن، مطیع آن پادشاه مقتدر گردیده است.
هردوت، که در سال چهارصد و پنجاه و شش قبل از میلاد تاریخ خود را نوشته، نیز طوایفی که در تحت حکم سلاطین کیان بوده اند، نام برده و از آن جمله است طایفه پارث. پس معلوم و محقق می شود که این قوم، قبل از هردوت، از سر حد طبیعی ایران _ که رود جیحون باشد _ عبور نموده و به این مملکت آمده اند ». ( ص 107 خط بیست و یکم و ص 108)
« علاوه بر این مارژ رلنسن انگلیسی، که از هزار و هشتصد و چهل و شش میلادی الی چهل و نه به خواندن خطوط الواح بیستون _ که به سه زبان مسطور و منقور است و به حکم داریوش اول نقر شده _ پرداخته، گوید: در آن الواح، ایران را پارسا و پارسیا نوشته اند و طایفه پارث را به املای دیگر و « پارث وا » نگاشته. و در خطوط تخت جمشید _ که « مسیولاسن » خوانده _ ایران را پارس ها و طایفه مزبوره را پارث و پارثوا ضبط نموده و عقیده او این است که پارث یا پارث وا، کلمه یی تورانی و به معنی فراری است، چنان که ژوستن مورخ لاتینی هم همین طورگفته و اشاره نمودیم ». ( ص 115 خط بیست و یکم )
در تحقیق مملکت پارث و تعیین حدود آن
« بعضی از مصنفین و مورخین مغرب گمان کرده اند مملکت پارث، که قوم اشکانی در آن توطن اختیار کرده اند، همان پارس است که فارس معرب آن باشد؛ و سلاطین پارت را همان سلاطین فارس دانسته اند. اما این سهوبینی است، چه هردوت و مورخین مخصوص اسکندر و مورخین ارمنی از قبیل « آقاتانجلوس» و « فسطوس» و « الیزه» و « موسی خورنی» و « لازار» و غیرهم، به توضیح این مسئله پرداخته و باز نموده اندکه پارت، اقامتگاه اشکانیان، به دریای خزر نزدیک است و در سمت مشرق آن واقع؛ و حال آن فارس، در جوار دریای عمان می باشد. به علاوه تمام علمای یونان و روم تصریح کرده گفته اند پارثی یا پارثین، یکی از ایالات پرس است که ایران باشد.
ژوستن، مورخ لاتینی که [در] مائه دویم مسیحی بوده و تاریخ « ترک پمپه » لاتینی را که در مائه اول مسیحی می زیسته تلخیص نموده، شرحی در باب اشکانیان می نویسد و چون آن هر دو با این طبقه از ملوک عجم، معاصر بوده اند، آن چه ژوستن در این باب طرف وثوق و اعتماد است؛ از جمله گوید:
« سلاطین اشکانی اصلا پارثینی نبودند، تورانی و باختری بودند. مملکت پارثینی را به غلبه گرفتند و مرکز دولت خود قرار دادند و به این جهت معروف به سلاطین پارث شدند. و وجه تسمیه آن ناحیه به پارت این که قبل از غلبه اشکانیان بر مردم این ناحیه، در عهد قدیم مهاجرین و فراری های قوم اسکیث از توران به اینجا آمده رحل اقامت انداختند؛ و پارت، در لغت اسکیث به معنی مهاجر یا نفی شده است. به مناسبت مهاجرین و فراری های مذبور، این جا معروف و موسوم به پارت شد. پس فراری ها و مهاجرین اسکیث، اسم خود را به این مکان داده و این مکان، اسم خود را به سلسله اشکانی.» ( ص 111خط اول)
« [...] نیز ژوستن می گوید:« سکنه پارث، چه در سلطنتبنی آشور و چه در حکم رانی سلاطین مد، مردمان کم قدر پستی بودند و در عهد کیان هم باز به واسطه بی استعدادی، رشدی ننمودند».
از این گفته ژوستن نیز معلوم می شود که پارث، ایران نیست[ بل که ] ناحیه یی از آن است. خلاصه، مصنف مزبور می گوید:
« حال بر این منوال گذشت و پارث ها نسبت به سکنه بلاد مجاور، حالت عبودیت داشتند تا طلوع اختر ارساس یا اشک اول، که این ملت گم نام را نامی نمود و به جایی رسیدند که با قیاصره روم زد و خورد می کردند.»
نیز برای این که به درستی مدلل شود که اشکانیان، موسوم به پارت نبوده و اسم خود را به مملکت پارث نداده [اند]، استشهاد می نماییم به قول استرابن یونانی، که از علمای تاریخ و جغرافیا بوده و پنجاه سال قبل از میلاد متولد شده؛ این مصنف می گوید:
« ارساس، که نسلا اسکیث بود، به امداد طایفه دایی یا داهی که پارنی هم نامیده می شدند و در سواح جیحون در بادیه سکنی داشتند، وارد پارثیا شد و آن جا را تصرف نمود. ابتدا در کمال ضعف و ذلت می زیست و با چند تن از فرزندانش به زحمت مشغول مدافعه بود و از دست سلاطینی که بر آن ها شوریده بود، آرام نداشت. رفته رفته قوت گرفته بر همسایه ها غالب آمد و فتوحاتی نصیب او شد؛ و بعد از او، اخلافش از فرات تا پنجاب را مالک شدند، با سلاطین اکراتید یعنی باختر نیز جنگ کردند و با قوم اسکیث، مصاف سختی دادند و قسمت عمده باختر را هم متصرف شدند. و حالا که من به تالیف این کتاب مشغولم، اشکانیان در مملکت وسیعی سلطنت می کنند و حق همسری با دولت معظمه روم دارند؛ و این قدرت، آن ها را حاصل نشده مگر از وضع زندگانی که به طرز صحرا گردان اسکیث است. اگرچه اسکیث ها وحشی اند اما زندگانی ساده یی دارند که اسباب خیلی پیشرفت است.» انتهی. ( ص112 خط نهم )
« یکی از علمای جغرافی می نویسد: حد مملکت پارث، از سمت مشرق، هرات است و از جانب جنوب، کرمان و از طرف مغرب، عراق عجم و گرگان و سواحل بحر خزر و از جهت شمال، صحرای وسیع طوایف اسکیث یا سیته یا سکسار یا «ترکمان» که مسکن آن ها از یک سمت به رود جیحون می رسید». ( ص 113 خط نوزدهم )
« اما هردوت می گوید: "مملکت پارث، محدود بوده است به خوارزم و هرات و گرگان و جیحون و مرو". و در زمان جهان گیری اسکندر کبیر، پارث ها در همین ناحیه سکنی داشته اند». ( ص 114 خط پنجم)
« بالجمله نگارنده بعد از آن که به کثرت تتبع در کلمات مصنفین قدیم و جدید و ملاحظه نقشه ها یقین نمود[که] مملکت پارث که اشکانیان بدان منسوب شده عبارت است از دهستان قدیم و دره اترک، حدود آن را چنین یافت نمود: از طرف شمال شرقی، حد مملکت پارث، کوه اتک است و از آن جانب، کوه البرز _ که فاصله ما بین خبوشان و بجنورد و نردین، و فاصل بین نیشابور و سبزوار و شاهرود و بسطام و دامغان کی باشد _، از سمت مشروق ، محدود به آق دربند است و از طرف مغرب، به طبرستان. ( ص116 خط اول )
در آداب سفارت در دولت اشکانیان، روابط و معاهده و مقاوله ایشان با دول خارجه
« زبان رسمی اشکانیان، در صورتی که با رومی ها هم طرف سوال و جواب بودند، تحریرا و تقریرا زبان یونانی بود. و جهت اختیار این زبان، آن که اشکانیان در اوایل سلطنت خواستند مغلطه کنند و با آن که تورانی بودند، خود را ایرانی قلم دهند تا مردم این مملکت آن ها را اجنبی نخوانند و از خود بدانند. این بود که گفتند: « ما از نژاد سلاطین کیانیم»، این حرف به خرج ایرانی ها نرفت و سودی نبخشید، به آن ها نگرویدند و اظهار مخالصت و مخالطت ننمودند، به ظاهر با آن ها راهی می رفتند و در باطن، رغبت و میلی نداشتند». ( ص194خط پنجم )
« یک مطلب دیگر هم پارث ها را بر آن می داشت که با یونانی ها مهربانی کنند و گرم گیرند و آن، این بود که خود را مثل آن ها اجنبی می دانستند؛ از بیم آن که ایرانی های حقیقی، به واسطه خارجی بودن ایشان بر آن بشورند، به استمالت یونانی ها می پرداختند که اگر غایله و مخمصه یی رخ نماید، کمک و رفیق داشته باشند و از عهده طغیان بر آیند». (ص 179 خط هفدهم)
در علت تغییر سلاطین اشکانی یا پارث
و سهو و اختلاطی که در آن روی داده
« [...] از اجتهاد و تتبع در مسطورات موسی خورنی و سایر نویسنده های معتبر، معلوم می شود [که] همه سلاطین پارث یا اشکانی، از حقیقی و غیر حقیق یعنی از آن هایی که به موجب ولایت عهد سلطنت یافتند تا آن ها که به غصب و تغلب، چندی مالک مملکتی از ممالک ایران شدند، محض اظهار شرافت، خود را به اسم بانی و موسس اساس این سلطنت، اشک یا ارساس ، جد اعلای سلاطین اشکانی نامیده و خوانده [اند] لکن هر یک نام مخصوصی بوده و بعضی هم به لقبی مشهور شده[ بودند] و این اختلاط اسامی و القاب، اساس التباس و اغتشاش تاریخ گردیده؛ چه یک نفر را به چند اسم خوانده اند.
مطلب دیگر نیز هست و آن این است که یک لفظ را هر ملتی به وضعی تلفظ می نمایند؛ مثلا در کتب ملل مختلفه، هر جا « آرساک» یا « آرشاویر» یا « آرشاگ » دیده می شود، همه « اشک » است که به اختلاف تلفظ و لهجه مختلف شده و بعد آن را « ارساک» و « ارساس» کردند؛ و فقط یک اسم از اسامی سلاطین اشکانی است که در تمام السنه، با تفاوتی جزیی، باقی مانده و چندان تغییر شکل نداده و آن، « اردوان » است که یونانی ها و رومی ها « آرتابان » گفته و ارامنه « آردابان » و باقی خیلی تصحیف شده.
مثلا « اردشیر» را که به معنی فاتح و غالب و پادشاه بزرگ است، ارامنه « ارداشه» یا « ارتاکزه» گفته و چند نفر پادشاه اشکانی را موسو به این اسم دانسته [اند] و یونانی ها اردشیر را « ارتاکزیا» و فرنگی ها « ارتاکزرسس» تلفظ کرده [اند]؛ و در الواحی که ابنیه قدیمیه ایران دیده می شود، این اسم اصلا « آرتاه شطر» بوده و در حقیقت لقب است نه اسم، و مرکب است از « آرتاه » که در فرس قدیم معنی بزرگ داشته و از « خشته رو » که به معنی شاه است؛ و هر پادشاهی را می خواستند « سلطان اعظم » لقب دهند، ملقب به « آرتاه شطر » می نمودند.
[...] بالجمله در این عصر، که علم و دانش رو به ترقی و تکمیل نهاده، اگر تقریبا اسامی چند نفر از سلاطین اشکانی مرتبا ظبط شده باشد، به واسطه پیدا کردن سکه های آن هاست و گرنه این کار از کتب تواریخ و سیر ساخته نشده». ( ص 134 خط بیست و هفتم )
در مسکوکات سلاطین اشکانی
در این فصل از کتاب بیش از 176 یکصدو هفتاد و شش سکه مورد بررسی قرار داده شده که ما به بعضی از آنها که مربوط به اصل تحقیق است اشاره می کنیم.
« [...] سکه ای در دست داریم که در یک روی آن، صورت شخصی است نشسته با لباس مشرق زمینی و کلاه فریژی، که کمانی در دست دارد و در حاشیه این سکه نقش شده است: " باسیلئس آرزاکوی "، یعنی آرشاک شاه » ص 130 خط بیست و ششم )
« و از آن جا که ارساس اول، با وجود استیلای کامل که در بعضی بلاد خراسان و دهستان و خوارزم حاصل نمود، فی الحقیقه به سلطنت و موقع تاج گذاری نرسید، این است که صورت او را بدون تاج نقش کرده[اند] و برای آن که به کلی از تجملات و علایم عاری نباشد، او را بر روی کرسی، کمان به دست ساخته اند؛ و کمان، آرم یعنی علامت و نشانه مخصوص سلطنتی سلسله اشکانیان است». (ص 132 خط اول )
« سکه دیگر، به همین وضع است و در آن لقب « ابن الله » نوشته شده».( ص 153خط هجدهم )
« گویند بعضی از اشکانیان، لقب خدایی به خود دادند امادر مسکوکات آن ها این لقب دیده نشده بل که لقب « تئوپاتر» _ که به معنی « ابن الله» است _ دیده می شود؛ و اما آن ها هم که لقب خدایی قبول کرده [اند] ، مقصودشان این نبوده که خالق عالم اند بل که « تئوز» ، که برخی خدا ترجمه کرده اند، در لاتین به « دی ووس » ترجمه شده و دی ووس ، آن کسی است که به خواست خدا قوی شده باشد و نظیر همین لقب است « خداوندگار»، که سلاطین عثمانی دارند». ( ص 171 خط هفدهم)
« سکه دیگر، روی آن، سر پادشاهی است با تاج؛ پشت آن نیز سر پادشاهی است که ریش بلند دارد و کلاه خود تورانی بر سر گذاشته». ( ص 155 خط اول )
« سکه دیگر، نیز روی آن، سر ارودس است با پیشانی بر آمده، و در طرف شقیقه راست، صورت ستاره یی رسم شده و عقب سر هم ستاره و هلال؛ پشت سکه، مثل سکه سابق است به علاوه صورت لنگری در سطح سکه». ( ص 158خط دهم )
در وضع قشون اشکانیان
« از عساکر اشکانیان، آن چه جنسا پارت و تورانی بودند، اسب داشتند و سواره به میدان محاربه می رفتند و جنگ می کردند، و [لی] سایر ملل و طوایف تابعه این سلسله، در هنگام قتال و جدال، حق سوار شدن نداشتند و لابد می بایست پیاده مصاف دهند». ( ص 197 خط سوم )
« اشکانیان دو قسم سوار داشتند: سبک اسلحه و سنگین اسلحه. سواران سنگین اسلحه [...] کلاه خودی از فولاد صیقلی که مخصوصا از کارخانه های شهر « مرو » می آورند، به سر می گذاشتند و این هم مزید جلوه و شکوه آن ها می شد». ( ص 198 خط آخر )
« ژوستی نین، موره لاتینی گوید: اشکانیان هرگز در مقابل خصم، صف آرایی نمی کردند و به محاصره نمی پرداختند؛ دشمن را که از دور می دیدند، با هیاهو و اجماع، حمله سختی می بردند؛ اگر در حمله اول، خصم منهزم می شد، آن ها را تعاقب می کردند و الا عقب می نشستند و وانمود می کردند که فرار کرده اند. چون دشمن، آن ها را تعاقب می نمود، برگشته کار او را می ساختند». ( ص 201 خط بیستم )
« و از عادات قشون اشکانی آن که چون با دشمن تصادف می کردند، تماما بنای هیاهو و غوغا را می گذاشتند و صداهای خشن بر می آوردند که اسباب هول و رعب خصم شود ». ( ص203 خط چهارم )
« ژوستن مورخ لاتینی می گوید: اشکانیان، چه در اوقات بدویت و چه در زمان مدنیت و اوان دولت و سلطنت، مسلح به اسلحه اصلی و نسلی خود که اسکیثی و تورانی باشد، بودند و سوار و اسب در وقت جنگ، غرق در آهن و فولاد می شدند[...]». ( ص205 خط بیست و پنجم )
« نجبا در دربار و دولت اشکانی، به چند رتبه و درجهاز یکدیگر متمایز بودند: بعد از پادشاه، بالاترین مناصب و مراتب، منصب « سورنا » بود که سپه سالاری باشد. خانواده سورنا از حیثیت مکنت و قدرت، یک درجه از پادشاه کم تر بود و سورناها علاوه بر سپه سالاری کل قشون اکانی، از خود هم تا ده هزار قشون در میدان جنگ حاضر می نمودند؛ و وقتی که سلاطین اشکانی می خواستند به تخت سلطنت جلوس نمایند، سورنا باید تاج سلطنت را به سر پادشاه گذارد». ( ص 191 خط نهم )
در عواید و حالات ملت پارث، از زن و مرد
« در سلسله و طایفه اشکانی، از پادشاه و پادشاه زادگان گرفته تا طبقات بزرگان و رعایا، رسم بود که زوجات آن ها باید از مردم اجنبی روی بپوشند و مساکن زنان [نیز] از منازل مردان، جدا و مفروز باشد». ( ص219خط دوازدهم )
« ژوستن مورخ، شرحی در این باب نوشته است.
اشکانیان، [...] اغلب اوقات زیر چادر و آلاچیق به سر می برده و متصل، ییلاق و قشلاق می کرده [اند].
زوجات متعدد می گرفته[اند] اما نسبت به زنان خود، زیاده از حد، غیور بوده [اند]؛ اگر خلافی از آن ها دیده می شد، یعنی با اجنبی راهی به هم می رسانیدند، جانبین _ هر دو _ معدوم و نابود می شدند. کلیه زن های پارث، باید از مرد غیر رو بپوشند و در مجالس مردانه داخل نشوند». ( ص 237 خط اول)
« مورخ دیگر در عواید ملت پارث می گوید: [...] وظیفه نسوان بود که مقیم خانه ها یا چادرها و آلاچیق ها باشند و با کمال عفت و عصمت راه روند، چه می دانستند [ که ] زانی و زانیه _ حکما _ مقتول می شوند و راه خلاص برای آن ها نیست. نیز زن ها _ کلیتا _ هرگز با اجنبی تکلم نمی کردند، فقط طرف گفت و گوی آن ها شوهرها و برادران و پسران ایشان بودند و هر وقت، به ضرورت، از منزل بیرون می رفتند، رو بند به صورت می بستند و فرقی میان زن بیوه و شوهردار نبود؛ و همین که زن از شوهر ناراضی می شد، اگرچه شکایت او جزیی بود، طلاق می گرفت». ( ص 238خط چهارم )
« ژوستن، مورخ لاتینی، نوشته است: اشکانیان، نه همین به ارباب انواع، کمال اعتقاد داشته [ اند]، بل که به خرافاتی که در این طریق دیده و از پیروان آن شنیده ایم، قلبا معتقد بوده اند.
بعضی بر این اند که اشکانیان، منکر بقای روح و نفس ناطقه نبوده و به همین جهت، اجساد اموات خود را دفن می نموده و بعضی لوازم زندگانی، در قبور آن ها می گذاشته [اند] که چون روح به بدن عود کند، در عالم آخرت یا زیر خاک از مایلزم حیات، محروم نباشند ». ( ص 242 خط پانزدهم )
« [...] آفتاب و ماه را نیز از معبود ها شمرده و هنگام طلوع خورشید _ به اسم « میترا» _ به عبادت این جرم مضی می پرداخته و قربانی ها در راه آن می کرده اند؛ و مجسمه ها[یی] برای جرم آفتاب می ساخته[اند] و به وجود بعضی خداها _ که آن ها را رب النوع های خانواده سلطنت می دانستند _ قایل بوده و این خداها را از جنس روحانیات یا وزرای اورمزد می پنداشتند. سلاطین اشکانی، در مواقع مخصوصه به این قسم خداها، قسم می خوردند؛ سایر اجزای خانواده سلطنت نیز _ به همین منوال _ سوگند یاد می کردند». ( ص 241 خط یازدهم )
در علت انقراض اشکانیان و غلبه اردشیر ساسانی بر ایشان
« آقاتانجلوس، مورخ یونانی الاصل که منشی تیرداد پادشاه ارمن ومعاصر اردشیر بابکان بوده، می نویسد:
« اردشیر _ که او را آرتاکزرسس می نامند و سلسله نسبش به سلاطین کیان می رسد و در مملکت فارس، در اواخر دولت اشکانی، ولایت و حکومت داشته _ مجلسی منعقد ساخت و اکابر و اعاظم ایرانی و آشوری را در آن مجمع حاضر ساخت و به آن ها گفت که : « ما و اسلاف ما چند قرن است که جلال و جبروت و دست اندازی پارث ها را مشاهده می نماییم. آن چه را ما به زحمت و مشقت تحصیل می کنیم، این قوم بیگانه از ما قهرا انتزاع می نماید و حاصل دست رنج ما را، اسباب راحت خود قرار می دهند [...] ای بزرگان با فرهنگ و صاحبان نام و ننگ! مگر نمی دانید[ که ] پارث ها از جنس ما نیستند، وحشی های توران اند و از آن خاک فتنه خیز به اراضی حاصل خیز خوش آب و هوای ما آمده سکنی گرفته اند. آیا می توانید سخنان مرا انکار کنید ؟ [...] اگر آن چه گویم راست است، شایسته آن که متفق و مسلح شویم و خود را بر آن جماعت بزنیم؛ بل که از این شدت خلاص شویم و فرجی حاصل آید». ( ص 284 خط بیستم )
«صورت نامه اردشیر بابکان به اردوان، آخر[ین] پادشاه اشکانی
سلطانا! فطرت و عادت ما مردم ایران، همیشه بر این بوده و هست که از دل و جان، مطیع و منقاد پادشاهان خود باشیم. مقام منیع سلطنت، در انظار ما، تالی رتبه الوهیت و ربوبیت است[...]». ( ص286 خط سوم)
« باز آقاتانجلوس می گوید: اشراف و ارکان اهل ایران، که از تعدی اشکانیان به ستوه آمده بودند، به اردشیر _ سلطان فارس _ ملتجی شدند. و او ، از نژاد ساسان بود و نسبش به کیان می رسید». ( ص289 خط ششم )
« موسی خورنی و لازار و سایر مورخین ارمنی، تاریخ آقاتانجلوس را معتبر دانسته و اقوال مسطوره را تصدیق می نمایند و اصراری در اجنبی بودن اشکانیان دارند؛ و علت عمده انقراض آن را همین می دانند و می گویند: این که نویسنده های مشرق زمین، به نگارش تاریخ این سلسله و خانواده نپرداخته [اند] و از تمام سوانح اعمال و وقایع مهمه قرون سلطنت ایشان، به نوشتن چند سطر اکتفا نموده [اند] ، بل که اغلب اسامی سلاطین اشکانی را از درج کلام ساقط کرده[اند]، جهت ، همان خارجه بودن آن هاست». ( ص 287خط دهم )
« فردوسی _ علیه ارحمه _ می فرماید[1]:
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان
وزین سو به دریا رسید اردشیر
به یزدان چنین گفت کای دستگیر
تو کردی مرا ایمن از بدکنش
که هرگز مبیناد نیکی تنش
برآسود و ملاح را پیش خواند
ز کار گذشته فراوان براند
نگه کرد فرزانه ملاح پیر
به بالا و چهر و بر اردشیر
[بدانست کو نیست جز کی نژاد
ز فر و ز اورنگ او گشت شاد ]
بیامد به دریا هم اندر شتاب
به هر سو برافگند زورق به آب
ز آگاهی نامدار اردشیر
سپاه انجمن شد بران آبگیر
هرانکس که بد بابکی در صطخر
به آگاهی شاه کردند فخر
دگر هرک از تخم دارا بدند
به هر کشوری نامدارا بدند
چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر
ز شادی جوان شد دل مرد پیر
همی رفت مردم ز دریا و کوه
به نزدیک برنا گروها گروه
ز هر شهر فرزانهای رایزن
به نزد جهانجوی گشت انجمن
زبان برگشاد اردشیر جوان
که ای نامداران روشنروان
کسی نیست زین نامدار انجمن
ز فرزانه و مردم رایزن
که نشنید کاسکندر بدگمان
چه کرد از فرومایگی در جهان
نیاکان ما را یکایک بکشت
به بیدادی آورد گیتی به مشت
چو من باشم از تخم اسفندیار
به مرز اندرون اردوان شهریار
سزد گرد مر این را نخوانیم داد
وزین داستان کس نگیریم یاد
چو باشید با من بدین یارمند
نمانم به کس نام و تخت بلند
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
که پاسخ به آواز فرخ نهید
هرانکس که بود اندر آن انجمن
ز شمشیر زن مرد و از رایزن
چو آواز بشنید بر پای خاست
همه راز دل بازگفتند راست
که هرکس که هستیم بابکنژاد
به دیدار و چهر تو گشتیم شاد
و دیگر که هستیم ساسانیان
ببندیم کین را کمر بر میان
تن و جان ما سربسر پیش تست
غم و شادمانی به کم بیش تست
به دو گوهر از هرکسی برتری
سزد بر تو شاهی و کنداوری
به فرمان تو کوه هامون کنیم
به تیغ آب دریا همه خون کنیم
چو پاسخ بدان گونه دید اردشیر
سرش برتر آمد ز ناهید و تیر
بران مهتران آفرین گسترید
به دل در ز اندیشه کین گسترید
به نزدیک دریا یکی شارستان
پیافگند و شد شارستان کارستان
یکی موبدی گفت با اردشیر
که ای شاه نیکاختر و دلپذیر
سر شهریاری همی نو کنی
بر پارس باید که بیخو کنی
ازان پس کنی رزم با اردوان
که اختر جوانست و خسرو جوان
که او از ملوک طوایف به گنج
فزونست و زو دیدی آزار و رنج
چو برداشتی گاه او را ز جای
ندارد کسی زین سپس با تو پای
چو بشنید گردن فراز اردشیر
سخنهای بایسته و دلپذیر
چو برزد سر از تیغ کوه آفتاب
به سوی صطخر آمد از پیش آب
خبر شد بر بهمن اردوان
دلش گشت پردرد و تیرهروان
نکرد ایچ بر تخت شاهی درنگ
سپاهی بیاورد با ساز جنگ». ( ص 286 خط چهاردهم ).
در مطالب متفرقه
« ایزی درشاراکسی » ، که یکی از مورخین است و بعضی او را یونانی و جمعی ایرانی دانسته اند، با اشکانیان معاصر بوده و تاریخی از این سلسله نوشته، اما آن کتاب مفقود شده و از میان رفته، قطعه قطعه یی از آن _ گاهی _ به دست می آید؛ این مورخ می گوید: « پادشاهان اشکانی، با سلیقه و ذوق بودند و به سبک سلاطین سلف _ یعنی کیان _ میل زیاد به ساختن عمارات و ابنیه و طرح باغات و بساتین داشته، و حدایق و بیوتاتی [را] که آباد می نمودند، از فرط آراستگی و صفاء بهشت می نامیدند. و دارای چندین شهر سلطنتی بودند که از جمله شهر « دارا » بود و پای تخت حقیقی آن ها محسوب می شد؛ و در حوالی همان بلد، مقبره یی از برای اجساد و اموات سلاطین داشتند»( ص 222 خط بیست و هفتم )
«شهر دویم اشکانیان، « هکاتم پلیس» یعنی شهر صد دروازه بود. بنای این شهر را ابتدا یونانی ها کردند، اما بعد از آن که اشکانیان مسلط شدند، به تجدید بعضی از ابنیه آن پرداخته و اسمش را تغییر داده، دامغان نامیدند و حالا هم همین نام را دارد». (ص 223 حط بیست و پنجم )
« مورخ دیگر « آتنئوس » نام، گوید : مهرداد و اخلاف او، در فصل بهار در شهر ری اقامت می نمودند و از مهرداد به بعد، کم تر پادشاهی از پادشاهان اشکانی برای توقف به پای تخت اولیه این طایفه _ که دارا باشد _ و به پای تخت دوم _ یعنی دامغان _ رفته؛ [...] بلی، یک مطلب را رعایت می نموده اند و آن، این است که هر پادشاه اشکانی که بدرود زندگانی و تخت و تاج می گفت، جسد و نعش او را یا به دارا می بردند، یا به دامغان». ( ص 392خط هجدهم )
«پروفسور رلنسن »در تاریخ خود می گوید: «هنوز اطلال و خرابه های این شهر را پیدا نکرده اند، اما امیدواریم که به مرور زمان این اکتشاف میسر گردد». «ایزودر » مورخ گوید: شهر دارا، در میانه ناحیه پارثیا و « مارژیانا» _ که « مرو » باشد _ واقع بوده» (ص 341 خط بیست و هفتم )
« پیش از این نیز اشاره نموده ایم که طایفه دائی یا داهی، در آن قسمت خراسان که به دهستان معروف است، ساکن بوده [اند] , و بعضی از مورخین آن ها را « داه» نامیده [اند]. یاقوت حموی در « معجم البلدان » می گوید: « دهستان، بلدی است مشهور، در طرف مازندران و نزدیک به خوارزم و گرگان.» نگارنده بر آن است که دهستان یاقوت حموی و سرزمینی که طایفه داهی _ به قول استرابن _ در آن می زیسته [اند]، ناحیه یی است مشتمل بر بجنورد ( بوز نجرد ) و قوچان ( خبوشان ) و دره گز تا طوس. و در هر حال، بعضی از قدمای ارباب خبر گفته اند: اشکانیان را نسب، به طایفه « داه پارنی » می رسد؛ و داه پارنی، از مهاجرین قبیله ی اسکیث، ساکنه در شمال دریای آزف بوده اند». ( ص 277خط بیست و سوم)
« مورخین و علمای علم انساب قبایل و امم، در اصل و نسب پارث ها سخن را [به] دراز[ا] کشیده، از جمله می گویند: این طایفه، شعبه یی بوده اند از شعب قوم اسکیث یا سیت، که در توران سکنی داشته [ اند ]؛ یعنی وطن و مسکن اصلی آن ها شمال آسیا است و از آن سرزمین، به طرف جنوب مهاجرت نمودند؛ مثل هیاطله و « قالموق» و « ایغور» و « اوزبک » و غیرها. و تراکمه حالیه را باید باقی مانده قبیله پارث دانست. و در آن وقت که کیخسرو ، پادشاه کیانی در اوج اقتدار بود، مملکت پارث، آن تمکین که باید، از این پادشاه نمی نمود؛ و حال به همین منوال می گذشت تا وقتی که سلطنت این طبقه به دست اسکند کبیر منقرض گشت. یعنی هرگز سلاطین کیان ایالت پارثیا را مثل سایر ایالات، محکوم و مطیع خود ندیدند.
نویسنده یی می گوید: پارثیا و هرات و خوارزم و سمرقند، ایالت شانزدهم ممالک داریوش شمرده می شد و سیصد « تالان» مالیات داشت و از خوزستان تنها نیز سیصد تالان نقره مالیات می گرفتند. و همین فقره، دلیل است که سلاطین کیان، تسلط کامل بر پارث ها نداشته اند؛ چه، آن چهار ایالت با وسعت، هر فدر هم غیر معمور فرض شود، باز مالیات و فایده اش به واسطه حاصلخیزی، باید بیشتر از خوزستان باشد ». ( ص288 خط هفتم )
« در الواح بیستون، اسم مملکت پارثیا را « پارتوا» یا « پرتوه» یا « پارثوا» نقرو رسم کرده[اند] و هردوت می نویسد: پارث ها در زمان داریوش، از ملل تابعه مطیعه ایران بودند و مملکت آن ها جزو ایالت شانزدهم از ایالات سلاطین کیانی به شمار می آمد. و آن وقت که گشتاسب، لشکر به یونان کشید، پارث ها نیز جزو عساکر او حرکت کرده و تیر و کمان و نیزه های کوتاه، سلاح ایشان بود و پیاده راه می پیمودند؛ و این، [ از] سوانح چهارصدو هشتاد قبل از میلاد است. مورخی می نویسد: پارث های تورانی الاصل، اگرچه ارانی نبودند، [...] با یونانی ها که سلطنت ایران را بر هم زده بودند، عداوت مخصوصی داشتند و کینه آن ها را می ورزیدند. و بی میلی پارث ها به ملل اجنبی، مشهور تمام دنیاست ». (ص 299خط سیزدهم )
مورخ دیگر می گوید: ساکاس و اسکیث و داهی و تورانی، همه اسم یک طایفه است؛ [...] و آن قسمت از ایران، که مسکن طایفه ساکاس یا اسکیث یا داهی یا تورانی بوده، هرگز حالت انقیاد و اطاعت کامل به مرکز دولت نداشته، چه در عهد کیان و چه در اوان استیلای اسکندر کبیر بر آسیا. و این فاتح مقدونیه، با آن جلالت و جبروت، به همین راضی شد که از شوارع عام عبور کند و به طرف ترکستان رود، بدون این که پارث ها معترض او شوند؛ بل که جماعتی از اهل خبر را عقیده این است که اسکندر در مراجعت از هندوستان، از راه سخت و صعب کم آب و آذوقه بلوچستان، به خاک ایران ورود نمود، و متحمل آن همه حرمان و مرارت شد که از نزدیکی پارثیا و پارث ها گذر ننماید؛ و از تصرف ناحیه پارثیا به همین قناعت کرد که در قلعه های خط راه، که خود ساخته یا ابنیه قدیمه بود، مستحفظ بگذارد؛[...] ». ( ص299 خط هیجدهم )
« هردوت می نویسد: از طوایفی که تمکین کیخسرو می نمودند، یکی نیز طایفه داهی بود. از این گفته و مسطورات دیگر این منصف و سایر مصنفین مستفاد می شود که طایفه « اسکیث» و « ماساژت» و «ژت» و « داس » یا « داز» و « داهی » و « پارتی » _ همه _ یک قوم بوده اند و جمله را یک طریقه و رسم و داب و دین و آیین و زبان بوده؛[...] و جهت اختلاف اسامی آن ها، این که هر وقت قبیله یی بر سایر قبایل مسلط می شد؛ آن وقت همه را به اسم خاص آن قبیله می نامیدند و چون درست ببینیم این طوایف، همان قبایل تورانی یا تورانیان مورخین مشرق زمین می باشند، و لفظ تورانیان برای آن ها، کلمه جامع وو مانعی است [...] از مائه چهارم و پنجم میلادی، طوایف مذکوره را به اسم هون و هیاطله و اسلاو و تاتار نام برده [اند] و طایفه « خزر نیز از همین قبایل بوده [...] ». ( ص 300خط بیست و سوم)
« محققی می گوید: شک نیست که طایفه داهی، [...] و طایفه پارث یا اشکانی _ بدون تامل و تردید _ از این طایفه بوده [اند] ، علی الخصوص از آن قسمتی که در داخله خراسان حالیه، یورت داشتند و به اشکانیان کمک کرده آن ها را به سریر سلطنت جالس و نایل نمودند. و « سلاجقه »، که از طایفه « غور » به شمار آمده و ابتدا در ساحل رود دن و ولگا ساکن شده [ بودند] ، نیز داهی و از اقوام اشکانیان بوده اند که به سمت مشرق آمده در ترکستان و خراسان و بلاد دیگر ایران و آناطولی، سلطنت مستقله سلجوقی را تشکیل دادند». ( ص 302 خط ششم ).
.......................................................................
[1]: شعر فردوسی در کتاب به صورت کامل نیامده که بنده آنرا به صورت کامل گذاشتم.
..........................................................................
*« نام شاعران، تاریخ نگاران، جغرافی دانان و باستان شناسانی که نام ها و نوشته هایشان در کتاب و نوشته فوق آمده: فردوسی ( شاعر پارسی ) » محمد مهدی ارباب اصفهانی ( تاریخ دان و جغرافی دان ) » هردوت ( پدر تاریخ ) » پمپونیوس مالا (جغرافی دان ) » ملالا ( مورخ یونانی ) » ژوستی نین ( مورخ ) » مارژ رلنسن ( مورخ ) » مسیولاسن ( محقق ) » آقاتانجلوس ( مورخ، منشی تیرداد در ارمنستان و هم دوره اردشیر بابکان ) » آتنئوس ( مورخ ) » ایز در شاکسی ( مورخ ) » استرابن یونانی ( جغرافی دان ) » فسطوس ( مورخ ) » موسی خورنی ( مورخ ) » الیزه ( مورخ ) » لازار ( مورخ ) ».
.........................................................................
*کیانی ( آریایی نژاد ) نبودن اشکانیان در اشعار فردوسی آمده؛ چنانچه آقاتانجلوس ( مورخ، منشی تیرداد در ارمنستان و هم دوره اردشیر بابکان ) بر آن تاکید می کند و موسی خورنی و لازار و ... گفته او را تایید کردند.
* در ترک نژاد بودن اشکانیان شکی باقی نمانده چنانچه مورخین و جغرافی دانان فوق از جماه هردوت ، ژوستن و استرابن آن ها را از قوم اسکیث می دانند و پمپو نیوس مالا گفته هردوت را تصحیح نموده و گفته صحیح آن « ترکواترک » است.
*طبق الواح بیستون ایالات پارسا و پارثیا یا پارتیا یکی نیستند؛ چنانچه مارژ رلنسن، مسیولاسن و ژوستن همین را گفته اند و سایر مورخین فوق آن را تایید کرده اند.
*در خصوص عواید و حالات ملت پارث؛ رو گرفتن زنان از اجنبی و تکلم نکردن با آنها، آلاچیق زدن زنان ؛ شوهرها و برادران و پسران طرف گفت و گوی آن ها بودن هنوز هم از عادات و حالات ترکمن ها بوده و هر کسی که کوچکترین آشنایی با ترکمن ها داشته باشد می تواند این عادات و حالات را در بین ترکمن ها مشاهده کند.
* کمان نیز علامت ( آرم ) مخصوص اشکانیان بوده؛ و کمان نیز علامت مخصوص پسران اوغوزخاقان پدر ترکمن ها می باشد که به آنها بوز اوقلار می گویند.
*در مسکوکات سلاطین اشکانی سکه ای داریم که نشان هلال ماه و ستاره را دارد و هلال ماه و ستاره نیز نماد ترکان می باشد و امروزه در پرچم ترکمنستان و سایر ملل ترک منعکس شده است.
* حد مملکت اشکانیان ، محدود بوده به خراسان؛ خوارزم و هرات و گرگان و جیحون و مرو؛ چنانچه هردوت و سایرین گفته اند.
*شهر های مرو ( که با نام ماژیانا هم آمده )، داهستان ( که دهیستان می باشد ) و دارا ( که بدون شک نوسای می باشد ) از شهر های تاریخی و باستانی ترکمنستان می باشند و در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده اند.
* کلمه « تراکمه » ، « ترکمن » ، « ترکمان » و « سلاجقه » در کتاب آمده و از آنها به عنوان باقیمانده پارت ها یاد می شود. ( در خصوص عقاید به عثمانی نیز اشاره می شود.)
در اینجا تحقیق درباره ی ترکمن بودن اشکانیان از کتاب تاریخ اشکانیان « دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکانیان » به پایان رسید. کتاب 836 صفحه ای اعتماد السلطنه از هردوت، محمد مهدی ارباب اصفهانی، مالالا ، مارژ رلنسن، مسیولاسن، ژوستن و خیلی از تاریخ نگاران، جغرافی دانان و محققان مشهور دنیا مدارک و نوشته های بسیاری رو نقل و قول کرده است که برای هر شخص بی طرفی ثابت می کند اشکانیان آریایی نبودند و تا حالا هم کسی با آوردن یک کتاب و یا مقاله معتبر ( با آوردن سند و نقل قول معتبر مخصوصا از مورخین خارجی ) بدون هیچ تحریف و «تعصبی »نتوانسته است هنوز هم نوشته های اعتماد السلطنه را در این کتاب تکذیب کند. در پست های آینده به سایر نقل و قول ها و نوشته های تکمیلی در این خصوص می پردازیم
تصاویری از نوسای - آشغابات ترکمنستان:
قسمت دوم این مقاله تا حرف «پ P » را شامل شد. اینک قسمت سوم آن را در زیر تقدیم میکنیم:
این نشانه در واژههائی که با واکهی پیشینکامی ساخته شده برای نشان دادن صدای «ر R» نوشته میشود. مانند:
« »: تورک Türk (ک (ش) ـ 1).
« »: بیر bir (ت ـ 4) یک. در ترکی آذری معاصر: بیر.
« »: تنگری Tәŋri (ک (ش) ـ 1) خدا، الله، در ترکی آذری معاصر: تانری و تاری. دخیل در فارسی: تنگری.[1]
اگر این صدا در واژههائی با واکهی پسینکامی آید، در هجای میانی صدای « ر R» نوک زبانی و طنین دار را میدهد. این نشانه در آغاز کلمات نیامده است، در میان و پایان هجاها دیده میشود. و اگر در آغاز هجا باشد واکه بر آن مقدم خواهد بود. مانند:
« »: آرا ara (ک (ب) ـ 1). فاصله. در ترکی آذری معاصر: آرا.
« »: بار bar (ک (ش) ـ 9) دارائی. در ترکی آذری معاصر: وار. دخیل در فارسی: بار در معنای میوه و بر و بهره و سود و نیز آنچه حمل کنند. ریشهی ترکی دارد.
« »: آریغ arıg (ک (ش) ـ 8) لاغر، فقیر، ناتوان. در ترکی آذری معاصر: آریق.
در واژههائی که با واکهی پسینکامی ساخته میشوند، صدای پیشین کامی، نوک زبانی و سایشی «س S» را میدهد. در آغاز، میان و پایان هجاها میآید. مانند:
« »: سوب sub (ک (ب) ـ 24) آب. و در ترکی آذری معاصر:«سو»، دخیل در فارسی: آب.
در فارسی بسیاری از کلمات دخیل ترکی با حادثهی اسقاط آواک مواجه شدهاند و دلیل آن کشیده صائت بودن زبان فارسی است و میدانیم که کلمه «آب» در فارسی با صائت کشیده â تلفظ میشود و اسقاط حرف «s» در کلمهی کوتاه واکهی ( p)sub طبیعی است.
« »: ساب sab (ک (ش) ـ 2) سخن، گفتار. در ترکی آذری معاصر:«ساو» در ترکیب «سؤزساو». دخیل در فارسی: سخن.
« »: تاس tas (ت ـ 13) سنگ. در ترکی آذری معاصر: داش. دخیل در فارسی: طاس در معنای کاسهی سنگی و سخت. به قیاس کلمهی «کاس» و «کاسه» نیز ساخته شده است:«طاسات و کاسات» در معنای ظروف سنگی سخت و ظروف غیر سنگی و الواح فلزی آمده است.
اگر این آواک در واژههائی که با واکهی پیشینکامی ساخته میشوند بیاید، به صورت () نوشته میشود. مانند:
« »: سکیز sakiz (ب ـ 24) هشت. در ترکی آذری معاصر: سکگیز. دخیل در فارسی «سکا» و «سقه» و «سق». نام ایلی بزرگ از ترکان که به فرهنگ و دانش نامبردار بودند. در ترکی آذری معاصر: واژهی «سقّه» səqqə نیز از نام این ایل مانده است. این کلمه غیر از «سقّا»ی عربی است. این نام برروی برخی از کوچههای تبریز هنوز برجاست. خود کلمهی sakiz (= سقّز) نیز با توجه به نشانهی جمع iz ـ در ترکی باستان اشاره به نام ایل دارد.
«»: ایس is (ک (ب) ـ 8) کار. در ترکی آذری معاصر: ایش.
نشانهی آواک سایشی زبانی ـ دندانی، بی طنین «ش Ş» است. در آغاز، میان و پایان هجاها میآید.
« »: شات şat (ک (ب) ـ 14، ت ـ 5، ب ـ 28) درجه نظامی و جنگی. دخیل در فارسی: شاه. در گویش کویری پهلوی «ساه» تلفظ شده به رئیس چند «ساه»، لفظ «سا آن ساه» sâânsâh (شاهنشاه) اطلاق شده است. در اینکه کلمه «شاه» از لفظ «شات» ترکی آمده است، شکی نیست. از این رو، ما، در برگردان فارسی، همه جا این لغت را به «شاه» برگرداندیم. میتوان سیر زبانشناسی این واژه در فارسی را چنین ترسیم کرد:
شات ← شاد ← شاذ ← شای ← شاه
« »: اوکوش üküş (ک (ب) ـ 29) زیاد. ترکی دورهی اسلامی ایرانی «اؤکوش» تلفظ شده است. اؤکوش حمد: حمد فراوان.
« »: یاشیل lı yaş(ک (ب) ـ 17) سبز. در ترکی آذری معاصر: یاشیل.
در واژههائی که با واکههای پیشینکامی تلفظ میشوند در هجاهای آغازی، میانی و پایانی میآید:
« »: تورک Türk (ک. (ش) ـ 1) در ترکی ایرانی امروز: تورک و ترک.
« »: әdgüti (ک. (ش) ـ 2) به خوبی، ترکی ایرانی امروز: اییجه، یئیجه.
« »: tün (ک. (ش) ـ 2) گئجه. در ترکی ایرانی امروز به همین تلفظ.
این نشانه در واژههائی که با واکههای پسینکامی تلفظ میشوند به صورت () نوشته میشود و در هجاهای آغازی و پایانی میآیند. مانند:
در هجاهائی که با واکهی پسینکامی تلفظ شوند، نوشته میشود و صدای تای طنیندار میدهد.
« »: katığdı (ک. (ش) ـ 4) در معنای محکم و سخت. در ترکی ایرانی امروز: قاتی qatı و کاتا (خراسان).
« »: tokuz (ک. (ش) ـ 2) عدد نُه، در ترکی ایرانی امروز دوققوز.
« »: taluya (ک. (ش) ـ 3) دریا، در ترکی ایرانی امروز و دخیل در فارسی: دریا.
در واژههائی که با واکههای پیشینکامی تلفظ شوند در هجاهای آغازی میانی و پایانی میآید. مانند:
« »: yeti (ت ـ 49). در ترکی ایرانی امروز: یئددی.
« »: kayik (ت ـ 8) آهو. در ترکی ایرانی امروز: گئییک.
این نشانه در واژههائی که با واکههای پسینکامی تلفظ میشوند، نوشته میشود و صدای یای طنین دار میدهد و در هجاهای آغازی، میانی و پایانی کلمات میآید. مانند:
« »: yaği (ت ـ 56، ک (غ) ـ 38) دشمن. در ترکی ایرانی امروز: یاغی.
« »: yol (ت ـ 24، ک (غ) ـ 44) راه. در ترکی ایرانی امروز: یول.
« »: buyurug (ک (ش) ـ 1) فرمان و فرمانده. در ترکی ایرانی امروز: بویروق.
در همهی واژههائی که با واکههای پیشینکامی تلفظ میشود، صدای طنین دار دارد که حاصل تماس نوک زبان به انتهای دو دندان پیشین پائینی است و صدای «ز Z» میدهد. این نشانه اگر در آغاز لغات آید، با واکهیә ، e ، a ، â همراه خواهد بود.
مانند:
« »: یوز yüz (ت ـ 52، ک (ب) ـ 33) صد، در ترکی آذری امروزی: یوز.
« »: بوز boz (ک (ب) ـ 32) خاکستری، در ترکی آذری امروزی: بوز.
« »: اوز üz (ک (ب) ـ 1) روی: صورت، سمت. در ترکی آذری امروزی: اوز.
[1] ترک عجمی ولی دری گوی،
یلواج شناس تنگری جوی. (خاقانی)
قایناق :
قسمت اول این مقاله تا حرف دال را شامل شد. اینک قسمت دوم آن را در زیر تقدیم میکنیم:
صدای آواک طنین دار میان زبانی و میان کامی «گ G » است. گاه «ق Q» نیز خوانده میشود. در واژههای پیشینکامی صدای (گ) میدهد. اگر در آغاز هجای نخستین آید، پیش از آن واکهی a / ә میآید. مانند:
« »: bilig (ک (ب) ـ 7) بیلیگ: دانش. در ترکی آذری معاصر: بیلیک.
« »: kiçig (ک (ش) - 3) کیچیک: کوچک. در ترکی آذری معاصر: کیچیک. دخیل در فارسی: کوچک.
« »: bәğ (ت ـ 43) بغ: سرور. در ترکی آذری معاصر: بیگ. دخیل در فارسی کهن: بغ.
نشانهی صدای پسینکامی «غ Ğ» در آغاز، میان و پایان هجاها میآید. مانند:
« »: یاغی yaği (ک (ب) ـ 25، (ب) ـ 1) دشمن، در ترکی آذری معاصر: یاغی. دخیل در فارسی: یاغی.
« »: اوغوز oğuz (ت ـ 10) ک (ب) ـ 14، ب ـ 29).
اوغوز، نام ایلی از ترکان. در ترکی آذری معاصر: اوغوز. دخیل در فارسی: غز.
برای صدای آواک بی طنین پیشین زبانی و پیشینکامی «ک K » به کار میرود. در آغاز، میان و انجام هجاها میآید. مانند:
« » kişi کیشی (ب ـ 25) انسان. در ترکی آذری معاصر: کیشی. دخیل در فارسی: کِشی.
« » kümüş کوموش (ک (ش) ـ 5) نقره. در ترکی آذری معاصر: گوموش. این نشانه گاه به صورت نیز نوشته میشود.
نشانهی صدای آواک پسینکامی «ق Q» که در آغاز، میان و پایان هجاها میآید. این نشانه، صداهای گوناگون (G / Q / K / K ) را نیز میرسانیده است. مانند:
« »: qani قانی (ک (ب) ـ 9) کو؟ در ترکی آذری معاصر: هانی؟
« »: qara قارا (ت ـ 7، ک (ب) ـ 38) سیاه، بزرگ، انبوه، در ترکی آذری معاصر: قارا. دخیل در فارسی: قره.
« »: qari قاری (ت ـ 560) کهنه و پیر. در ترکی آذری معاصر: قاری.
در واژههائی که آواکهای پسینکامی دارند نشانهی صدای زبانی ـ کامی و طنین دار «ل L» است. در میان و پایان هجاها میآید. در زبان گؤی تورک این صدا در آغاز واژهها نمیآمده است. در سنگیادهای ترکی فقط در سه لغت دخیل در آغاز واژه دیده میشود. نخست کلمهی lagzin در معنای خوک، دخیل از مغولی. و دوم کلمه liyu در معنای اژدها دخیل از چینی است که فقط به عنوان اصطلاحات نجومی ـ تقویمی به کار رفتهاند. بدین گونه باید گفت که اگر صدای «ل» در آغاز کلمه بیاید، باید واکهی «آ» بر آن افزوده شود.
مانند:
« »: آلپ alp (ت ـ 10) قهرمان شجاع. در ترکی آذری معاصر: آلپ. دخیل در فارسی: الب.
« »: قول qul (ک (ب) ـ 7) برده و بنده. در ترکی آذری معاصر: قول. دخیل در عربی و فارسی: غلام (این کلمه از دو جزء qul و am ساخته شده است و در معنای «بندهی من» است. از سوی ترکان ایرانی به تاجیکان و فارسهائی که در خدمت حکومتهای ترک بودند، اطلاق میشده است. بعدها مورخان فارس، این گروه از فارسها و تاجیکان را «غلامان ترک» نامیدند که معنائی وارونه هم پیدا کرد).
« »: یاشیل yaşıl (ت (ب) ـ 17) سبز. در ترکی آذری معاصر: یاشیل.
« »: اول ol (ک (ش) ـ 7) او. در ترکی آذری معاصر: او. دخیل در فارسی: او (ضمیر سوم شخص مفرد).
این علامت اگر در واژههائی همراه واکهی پیشینکامی آید، به صورت () نوشته میشود. مانند:
« »: bәğlәr بغلر (ک (ش) ـ 2) سروران. در ترکی آذری معاصر: بیگلر، دخیل در فارسی: بغها.
« »: bilgә بیلگه (ت ـ 1، ک (ش) ـ 1، ب ـ 1): دانشمند، دانشی مرد.
نشانهی آواک دو لبی و طنین دار «م M » که در آغاز، میان و پایان هجا میآید.
مانند:
« »: mәn (ک (ش) ـ 11) من. ضمیر اول شخص مفرد. در ترکی آذری معاصر: من. دخیل در فارسی: من. در ترکی آناتولو، با حادثهی ابدال مواجه شده و «بن» تلفظ شده است.
« »: امتی amti (ک (ش) ـ 3) اکنون. در ترکی آذری معاصر: ایندی. در ترکی آناتولو: ایمدی.
« »: ایلیم ilim (ک (ب) ـ 9) ایل من. در ترکی آذری معاصر: ائلیم.
نشانه برای صامت پسینکامی و طنین دار «ن N» که فقط در میان و پایان واژه میآید. مانند:
« »: قانی qani (ک (ب) ـ 9) کو؟ در ترکی آذری معاصر: هانی.
« »: اوغلان oğlan (ک (ش) ـ 1) پسر، سرباز. در ترکی آذری معاصر: اوغلان.
« »: آلتون altun ((ش) ـ 5) طلا، زر. در ترکی آذری معاصر: آلتین. دخیل در فارسی: آلتون.
« »: بودون bodun (ک (ش) ـ 1) مردم، ملّت. در ترکی آذری معاصر: بوتون. دخیل در فارسی: باتان (مثلاً در: اکباتان).
این نشانه اگر در واژههائی با واکهی پیشینکامی بیاید به صورت ( ) نوشته میشود و در آغاز کلمات دیده میشود. مانند:
« »: اؤتوکن ötükәn (ک (ش) ـ 3) نام مکان.
« »: әn نه (ت ـ 57، ک (ب) ـ 9) چی؟ کدام؟ در ترکی ایرانی امروز: نه؟ نمنه؟ نمه؟ گاهی نیز در واژههائی که با واکهی پسینکامی ساخته شدهاند، میآید.
مانند:
« »: قونایین qonayın (ک (ش) ـ 7) فرود آئیم. در ترکی ایرانی امروز مصدر «قونماق» مصدری فعال است. از همین مصدر کلمه «قُناق» در فارسی در معنای مهمان دخیل از ترکی است.
نشانه برای آواک معروف به نون غنّه «نگ ŋ » که اکنون هم در میان ترکمنها و برخی ایلات شاهسون آذربایجان به کار میرود. آواک پسینکامی طنین دار است که به کاف صغیره نیز معروف بوده است. این نشانه، فقط در میان و پایان واژهها آمده است. مانند:
« »: تانگری Taŋri (ک (ش) ـ 1، 2، ب ـ 1) خدا، الله، آسمانْخدا، آسمان، پگاه. در ترکی آذری و معاصر: تاری و تانری.
« »: اؤنگ öŋ (ت ـ 7، ک (ب) ـ 6) جلو، مقابل. در ترکی آذری معاصر: اؤن.
« »: بونگ buŋ (ک (ش) ـ 3) غم و غصه.
نشانهی واکهی دو لبی، انفجاری و بی طنین «پ P» که در میان و پایان هجاها میآید.
« » آپا apa (ک (ب) ـ 1) جد بزرگ، پدر بزرگ. در ترکی آذری معاصر: آبا، در معانی گوناگون از جد پدر بزرگ، مادر بزرگ، و جز آن به کار میرود. کلمههای «بابا» و «پاپا» از همین ریشه است. در فارسی گذشته از این اشکال، تلفظ «آپه» نیز موجود است. در فارسی دخیل است.
« »: آپار apar (ک (ب) ـ 4) نام ایل آوار. دخیل در فارسی: آواره.
« »: آلپ alp (ت ـ 10، ک (ش) ـ 6، ب ـ 7) پهلوان، شجاع. در ترکی آذری معاصر: آلپ. دخیل در فارسی: الب.
"دوستداران دکتر حسین محمدزاده صدیق" وئبلاگی
"تورکشناسی2" وئبلاگیدکتر ح. م. صدیق
حالتها |
پی افزودههای ترکی باستان |
پی افزودههای ترکی معاصر ایران |
1. آزاد |
ـ ـ ـ |
ـ ـ ـ |
2. اضافه |
ın/ ıŋ/ nin/ nıŋ |
ün /un / ın / in |
3. برائی |
ka / kә - a/ә - ya /ye |
ә/ a |
4. برائی خاص |
ar / әrـ ra / rә ـ rı / ri |
ـ ـ ـ |
5. سوئی |
qaru- aru/ әrü ـ karu/kәrü |
ـ ـ ـ |
6. رائی |
nı/ ni ـ ın/ in ـ iğ/ığ/uğ/üğ |
ü/ u / i / ı |
7. اندری |
da/ dә ـ ta/tә |
dә / da |
8. ازی |
dın/ din ـ dәn/dan ـ tan/tәn |
dәn / dan |
9. بائی |
n ـ ın/in |
ile |
10. ندائی |
üm / um / im /ım |
ـ ـ ـ |
بن / من bən/mən |
بیز biz |
سن / سین sən/sin |
سیز siz |
اول ol |
ـ ] اولیز [ oliz |
نام حالت |
دوم شخص مفرد |
اول شخص مفرد |
سوم شخص مفرد |
1. حالت آزاد |
san |
man |
ol |
2. حالت مالکیت |
sanin |
manin |
anın |
3. حالت برائی |
sana |
mana |
ana |
4. حالت سویی |
sanaru |
manaru |
anar |
5. حالت رایی |
sin |
mini |
ani |
6. حالت ازی |
santin |
mantin |
antın |
7. حالت اندری |
santa |
manta |
anta |
8. حالت بایی |
sanan |
manna |
annan |
9. حالت برایی خاص |
sanri |
ri[n]mi |
anni |
"دوستداران دکتر حسین محمدزاده صدیق" وئبلاگ
بنا به اصل سوسوری، در همهی زبانها خمیرمایهی[1] آوائی، یکسان است و از اندام آوائیِ همانندی تولید میشوند، ولی قالبهای[2] آن از زبانی به زبان دیگر فرق میکند.
بررسی نظام آوائی ترکی باستان نشان میدهد که این زبان نخستین زبان فطری و طبیعی بشر بوده است. در اینجا به بررسی نظام آوائی شیوهی ترکی باستان، یعنی شیوهی گؤی تورک از سه سنگیاد، میپردازیم.
کمی اختلاف قرائت آوائی: در تعیین ماهیت و کیفیت تلفظ فونمها و آواهای نگاشته شده در سنگیادهای ترکی باستان، اهل فن همگی با تکیه به دادههای زبانشناسی، با حدس و گمان و ظنهای قریب به یقین عمل کردهاند. چرا که اکنون کسی بر جای نیست که به ترکی باستان سخن گوید. اما به هر انجام، شیوههای امروزین ترکی، بویژه ترکی اصیل ایرانی، ادامهی منطقی ترکی باستان به شمار می رود. از اینرو، ما ایرانیان بهتر میتوانیم چبود فونمهای ترکی باستان را تعیین کنیم.
الفبای باستانی ترکی که امروز به آن «الفبای گؤی تورک» اطلاق میکنیم، براساس قانون هماهنگی آوائی زبان ترکی اختراع شده است. بسیاری از ترکی پژوهان و متخصصان ترکی باستان، این الفبا را «شایستهترین سیستم الفبائی برای زبان ترکی» میشناسند. این ویژگی خود، سبب شده است که پژوهندگان سنگیادهای ترکی باستان، لغات و واژههای این سنگیادها را به درستی قرائت کنند. به گونهای که اختلاف قرائت میان آنان بسیار کم و اندک است.
اینجا آواهای ترکی باستان را در دو گونهی واکهها و آواکها بررسی میکنیم:
در این بررسی، در دادن امثله و شواهد برای واکهها و آواکها، در مقابل برخی از مثالها به محل کاربرد آنها در سنگیادها نیز اشاره کردهایم و در نگارهنویسی الفبای کهن، سیستم آوانویسی برگزیدهایم. برای سهولت مراجعه، سه رمز زیر رانیز به کار بردیم:
ک ← سنگیاد کول تیگین (= گول تیگین).
ب ← سنگیاد بیلگه قاغان.
ت ← سنگیاد تان یوقوق.
نشانه برای واکهی پسینکامی باز و کوتاه «آ A» و پیشینکامیِ کوتاه «أ/ ا - Ə/ E» است. گاه در آغاز و همیشه در پایان واژه میآید.
« »: آچ (در معنای گرسنه) aç در ترکی آذری: آج.
« »: آداک (در معنای پا) adaq در ترکی آذری: آیاق.
« »: بیلگه (نام و لقب در معنای دانشمند، دانا) Bilgә در ترکی آذری: بیلیجی / بیلن.
واکهی پیشینکامی «ای İ» و پسینکامی «ئی I»، در آغاز، میان و پایان واژه میآید. در واژههای ثقیل الصامت ترکی «I» و در واژههای خفیف الصامت «İ» تلفظ میشود.
« »: il ایل در معنای ملّت و ایل.
« »: idi ایدی ıdı در معنای صاحب در ترکی آذری معاصر[3]: ایه و یئیه.
« »: Taŋri تانگری در معنای خدا در ترکی آذری: تانری.
واکهی پسینکامی ثقیل لبی و باز اُ (o = ضمهی خفیفه) و واکهی ثقیل او (u = ضمهی ثقیله) که در آغاز، میان و پایان واژه میآید. در هجای نخست صدای o ویا u میدهد. ولی در هجاهای بعدی صدایی مانند u دارد. این نشانه اگر در هجای نخست آید، در هجای بعدی حذف میشود.
« »: اول ol در معنای او در ترکی آذری اوْ (در متون کلاسیک: اول).
« »: اولوس ulus در معنای ملّت، در ترکی آذری به همین تلفظ.
« »: اوزون uzun در معنای دراز، در ترکی آذری به همین تلفظ.
« »: اوتوز otuz در معنای سی، در ترکی آذری به همین تلفظ.
« »: آلتون altun در معنای طلا، در ترکی آذری آلتین altın.
واکهی پیشینکامی خفیف لبی و بستهی او (ü = ضمهی ثقیله) و واکهی پیشینکامی لبی و باز اؤ (ö = ضمهی بسته) در آغاز، میان و پایان واژه میآید. در نخستین هجای واژه صدای ö و در هجای باز پسین صدای ü میدهد.
مانند:
« »: اؤز öz در معنای خود، در ترکی آذری به همین تلفظ.
« »: تؤرت tört در معنای چهار، در ترکی آذری: دؤرد.
« »: تورک türk.
« »: اوچون üçün ادات به معنای: برای، به خاطر، در ترکی آذری به همین تلفظ.
آواک ثقیل پسینکامی دو لبی طنین دار «ب B» که در آغاز میان و پایان کلمه میآید.
« »: بودون budunدرمعنای ملّت و مردم، در ترکی آذری با تلفظ بوتون bütün در معنای تمامی و در نامهای جغرافیایی با تلفظ باتان batan مانند لؤک باتان، اکباتان، آسباتان، و جز آن برجای است.
« »: سوب sub در معنای آب، در ترکی آذری با تلفظ سو su، در فارسی با حادثه ادغام و ابدال و اسقاط به صورت آب داخل شده و در زبانهای اروپائی به گونهی soap بر جای مانده است.
« »: بو bu در معنای «این»، در ترکی آذری به همین تلفظ.
این نشانه در کلمات پیشینکامی خفیف الصامت به شکل (ک ـ ب ـ 41) میآید. مانند:
« »: bağ در ترکی آذری: بیگ.
« »: بیلگه Bilgə بیلیجی (ت ـ 1).
« »: بیز biz (ک ـ 19) ما.
آواک کَر پیوستهی پیش زبانی «چ Ç» که در آغاز، میان و پایان کلمه میآید. مانند:
« »: چؤل çöl در معنای صحرا و بیابان، در ترکی آذری به همین تلفظ بر جای است.
« »: کیچیگ kiçig در معنای خرد و کوچک، متضاد و بزرگ، در ترکی آذری به همین تلفظ بر جای است، در فارسی دخیل و به صورت کوچک küçәk تلفظ میشود.
حرف «د D» با تلفظ پسینکامی ثقیل به صورت () و با تلفظ پشین کامی خفیف به صورت () نوشته میشود. مانند:
« »: adak در معنای پا، در ترکی آذری به تلفظ آیاق.
« »: قاتیقدی katıgdı در معنای محکم و سخت، در ترکی آذری به تلفظ قاتی، در ترکی خراسان به تلفظ کاتا kata اکنون بر جای است.
« »: آدگو adgü در معنای خوب، در ترکی آذری به تلفظ «ایی» بر جای است.
« »: بود bod (ت ـ 4) در معنای بدن. در ترکی آذری: بود bud (ران) و بدن.
دخیل در فارسی و عربی: بدن.
[1] Substance.
[2] Forms.
[3] در این کتاب، « ترکی آذری معاصر » را « ترکی ایرانی معاصر » نیز مینامیم.
قایناق :
]]>
يئل ياتار، طوفان ياتار، ياتماز حوسئينين پرچمي
يئل ياتار، طوفان ياتار، ياتماز حوسئينين فرزندي
بو كئجه ييغلار يتيم لر كوفه ده
بوش قاليب محراب حيدر كوچه ده
ديده ي دوران ياتار ياتماز حسينين پرچمي
يئل ياتار، طوفان ياتار، ياتماز حوسئينين پرچمي
بو حسينين ده عزيزان پرچمي اوچ رنگيدي
گنبدي اوسته قيرميز يادگار جنگيدي
هم ياشيل پرچم ديير عباس اونون سرهنگيدي
سن قرا پرچم گٶتور بو زينبين فرهنگيدي
سسله هر بنيان ياتار ياتماز حسينين پرچمي
يئل ياتار، طوفان ياتار، ياتماز حوسئينين پرچمي
قاره پرچم قرميزي پرچم ياشيل پرچم ديير
خلقه حديث غم ديير، تك حسينيلر دئمير
بلكه هامي عالم دئيير، جاوداندي كربلا
اي مسيحيلر بو ذكري عيسي مريم ديير
پاييه اديان ياتار ياتماز حسينين پرچمي
يئل ياتار، طوفان ياتار، ياتماز حوسئينين پرچمي
اي عراقين توپراقي، وور شور و شينينن خبر
سنددي آلتي امام، ايفاي دينن خبر
يا نجف يا سامرا يا كاظمينن خبر
هر طرفدن اوت ياغير، قبر حسينينن خبر
قورخما بو بحران ياتار ياتماز حسينين پرچمي
يئل ياتار، طوفان ياتار، ياتماز حوسئينين پرچمي
منبع : پياده شده از نوار ويدئو - هيئت ابالفضلي مسجد جامع كلات نادري
آدرس لينك هاي ويديئو :
قوشقو سوز كي بو گونه دهك
ساريمساغين تايسيز يارارلاريندان چوخ ائشيديب سيز. كسين بيليرسينيز يوز
ايلردير ساريمساقدان بير يئمهلي بيتگي اولاراق درمان ائديجي بيتگي كيميده
ايشلهنيلير.
ساريمساق هيندوستانين يئرلي بيتگيسي دير. ايهرسه قاينالتيدا آج قارنيلا
يئييلهرسه بير آنتيبيوتيك كيمي ائتكيسي اولاجاق . آمما نيه قاينالتيدا آج
قارينلا يئيهك؟ بو يازيدا بو سورويو جاواب وئرمهك ايستهييريك .لوطفن
بيزيلن يول بير اولون.
نيه قاينالتي دا آج قارنيلا يئيهك؟
بونا گؤره كي سحر چاغي لاري آج قارينلا باكتريلرين ديرهنيملري(مقاومت) آز اولار . بئلهليكله ساريمساق يوخاري درجهده اونلارين آرادان آپارماغيندا ائتكي بوراخا بيلهر .
ساريمساغين مين بير دنه اؤزلليگي
او چاغ كي آج قارينلا ساريمساغي مئيل بويورورسوز سانكي بدنيزي زهههرلردن تميزلهييرسينيز (سم زدايي).ائله همين ساده ايش ايله باغيساقلارينيزدا اولان بوتون انگللر و قوردلاري ائشيگه اؤتورورسونوز. ديابت ، يوخاري قان باسينجي (فشارخون بالا) و بير سيرا كانسئر (خرچنگ؛ سرطان) خستهليكلرين قارشيسيندا بير قوروجو باراژ (سد محافظتي) دوزنلهييرسينيز.ساريمساغين آج قارينلا يئمهمهيي قان آخيميندا (جريان خون) ياخشي ائتكيسي واردير.بو يئيينتي (ماده غذايي) قان باسينجيني آزالديب يئمهكلرين سينديرمهسينه (هضم) كؤمهك ائدير .
۲۰۰۱ ايلينده كئچيريلهن بير بيليمسل آراشديرمانين سونوجلارينا گؤره او اينسانلار كي دوزهنلي (مرتب) اولاراق ساريمساق ايشلهديرلر، باشقالارينا گؤره “سويوق درمه”(سرماخوردگي) قارشيسيندا اووچ قات آرتيق قورونورلار.
ساريساق اورهك، بؤيرهك و صفرا كيسهسينين دوزگون ايشلهتيملري (عملكرد بهتر) اوزره اؤنملي ائتكييه اييه دير. ايسهال، عصبي سورونلار(مشكلات عصبي)، ايشتيهاسيزليق(بي اشتهايي)، هؤويشنه (استرس) و اينسانين اوزونده اولان بيزيكلره(جوش، آكنه) قارشي يارارليدير.
ساريمساغي آج قارينلا يئديغينيز چاغدا دوغروسو دئمهك وجودونوزون(بدن تان) زهههرلريني قالديريرسينيز.
بئلهليكله چوچ راحاتجاسينا بوتون انگللر و بدنين ايچ اورگانلاريندا
اؤزلليكله باغيرساقلاردا يئر سالان سوموروجو قورداقلاري ائشيگه اؤتوروب و
قند خستهليگي؛ قان باسينجينين يوخاريليغي و بير سيرا خرچنگ خستهليكلرينه
قارشي بير قوروجو باراژ قورار.
ايهر ايستهييرسينيز سئل، حسبه، سويوق درمه، نقرئس، برونشيت، آغير
برونشيت، آغ جييارلارين توتولمالاري، آسم، بوواسير، يوبوست، قولاق
چيركلهمهسي و قارا اؤسگورمه كيمي خستهليكلر سيزدن و ياخينلارينيزدان
اوزاق اولالار كسينليكله ساريمساغي اونودماماليسينيز.
سئوينديريجي ساو(خبر) بوكي، آراشديرمالارين سونوجلارينا گؤره، كيمسه دوزنلي اولاراق(مرتب) يئتهري قدهر ساريمساق ايشلهديرسه بير چوخ خرچنگ خستهليكلرينه قارشي قورونولار. آراشديرماجيلارين دئديكلرينه گؤره ساريمساق، دالاغي(كبد) زهههرلي تركيبلرين قارشيسيندا قورويا بيلهر.ساريمساق دوغجوللوق (باروري) اؤزلليگيني آرتيريب، قاندا اولان قندلرين بؤيوتونو(ميزان قتد خون) آزالديب اينسانين قوجاليغين گئجهلدهر (به تاخير مياندازد). آنجاق بونلار سادجه ساريمساغين تايسيز اؤزلليكلرينين بير بالاجا بولومو ايدي كي اؤزهت (خلاصه) اولاراق اونلارا توخونولدو.
ساريمساغين اؤزلليكلريندن بوتون اولاراق يارارلانماق اوچون دوزگون قوللانيم يوللاري
ساريمساغين، آليسين و
ديآليلديسولفيد آدلي ايكي اؤنملي علاج وئريجي اؤزلليگينه اييه اولان
قاريشيملاري (تركيب) واردير.ايهرسه آرديجيل اولاراق گونده گون ائرته
چاغي(صبح) آج قارينلا اولاراق يئييلسه تام دوغال اولان بيلهن بيچيمده بير
اوزون عؤمور، ساغلامليقلا بيرگه سيزه سوناجاقدير.
ساريمساغين اييايندن خوشلانماييرسينيزسا (اگر خوشتان نميآيد) يا حاسساس
بير مئعدهنيز وارديرسا علاج ائولرينده (داروخانه) ساريمساقلي قيدا
آرتيرمالاريني (مكمل هاي غذايي سير) آليب قولانا بيلرسينيز.
*بيلمهليسينيز ساريمساغي سانجي ائدن ديشين اوستونه قويدوغونوزدا اونون سانجيسيني آلميش اولاجاقسينيز.
* سيز بو بيتگيني توپيكال
(موضعي) اولاراق قولانا بيلهرسينيز بئلهجه كي بير سيرا بؤجهكلرين
(حشرات) سانجمالاريندان قورتولماق اوچون يارا ساغالدان كيمي قولانا
بيلرسينيز.
ساريمساق سيزين وجودونوزدا اولان زيگيللردن ده قورتارا بيلهر.
* سويوق درمهنين اليندن تئزليكله قورتولماق ايستهييرسينيزسه بير دنه قابيغي سويولموش ساريمساغي ايستي سودا قايناديب سو ايله يئيين. بو ايشي گؤردوغونوزده وجودونوزون باغيشيقليق سيستئمين (سيستم ايمني بدن) گوجلهنديريب سويوق درمهنين قارشيسين الا بيلهرسينيز.
ازيلميش ساريمساق
*روماتيسمينيز وارديرسا ساريمساغي زئيتون ياغيندا ازيب، گونده (هر روز) گون ائرته چاغي (صبح) بدنيزين سانجي ائدن يئرلهرينه ياخاين.(بماليد)
* قولاغينيز چيرك ائديبديرسه(عفونت كرده) ، ساريمساغي ازيب اونون سويون اينجه سوزگهچيله سوزوب بير يا ايكي دامجي سويوندان قولاغينيزا دامجيدين.(بچكانيد)
* اونوتقانليق (فراموشي) و يادداشينيزين سورونلارينين (مشكلات حافظه) چؤزولمهسي اوچون بير كيلوگرم ساريمساغين قابيغين سويوب نارين تيكهلره بؤلون. سونرا اونلاري ۲۴ دنه تورش لومونون سويوايله قاريشديريب بير آغزي باغلي شوشهدن اولان قابا بوشالدين.دايانين قاريشيمينيز (تركيبتان) ۲۴ گون بويوجا قالسين. سونرا گونده آج قارينلا بير چايايچمه قاشيغيلا بو قاريشيمدان ايچين.
* بؤيرهك داشينا قارشي ايكي يئمهك قاشيغي بؤيوتونده ازيلميش ساريمساغي بير لئتير سويون ۴دن بيرينده ۲۰ ديقه بويونجا قاينادين. چؤزومو (محلول) سوزون. بير فينجان گون ائرتهچاغي بير فينجاندا گئجه ياتماميشدان اؤنجه مئيل بويورون.
* قادينلار آيباشي آغريلاريني آزاتلمالاري اوچون ايلك بئش گونده ۱ يا ۲ حبه ساريمساغي آج قارينلا مئيل بويورسونلار.
قايناق: فاطمه مهدي پور
بخش تغذيه و آشپزي تبيان
چئويري: حاميد مورسلي آغاجري
بيليم سسينه اميرآبادي آقا بويوروبلار :
چوخ ممنون بو ديرلي مقاله نيزدن. صبح ساريمساق مصرفي قان فشاريني آشاغي
گتيرير و آدامي يوخو باسير. بونو نه ائده بيله ريك؟ چون درس اوخوماق و فكري
چاليشماق اوچون صبح سرحال اولماق لازيم دير. من نئچه گون صبح مصرف ائتديم
آما سونرا تصميم توتدوم كي گئجه ياتاندا ساريمساق مصرف ائدم. بئله نئجه
اولور؟!
بيليم سسينه ياسر.ج بويوروبلار :
بلكه قيدا آرتيريم لاري كار ساليب خوشلانديرا يوخسا آج قارنينا سريمساق يئمك راحات دئييل!