Damjiliqla-an
دوشونمك
تاريخ : پنجشنبه 3 اردیبهشت 1394 | وئبلاگچی : خـــزراوغلي
+0 به يه ن

یازار :

            ناصر توسلی

تاریخ هر ملتی، میراث گذشته آن ملت را بیان می کند و سازنده ی هویت آن ملت در جامعه است. دانشمندان و صاحب نظران تاریخ گفته‌اند: ریشه برای یک درخت چه حکمی‌دارد، تاریخ هم برای آن ملت همان حکم را دارد. نادیده گرفتن و بی توجهی یک ملت به گذشته تاریخی خود باعث جذب شدن به فرهنگ های دیگر، ناتوانی در حل مشکلات و بی هویتی را به دنبال خواهد داشت.


http://bayanbox.ir/id/8987860261601551227?view

گاه مورخین یک ملت، تاریخ کشورشان را آنطورکه مایلند و یا دستور گرفته اند می نویسند. بنابراین تاریخ در بستر نگارش، بسیار تحریف شده است و این نیز امروزه در بسیاری از نوشته های جدید در مورد تاریخ اشکانیان در ایران مشاهده می شود . بنده اسنادی را از این کتاب و سایر نوشته ها و نقل و قول ها برای خوانندگان ارائه می دهم که ترکمن بودن اشکانیان را ثابت می کند.



از کتاب تاریخ اشکانیان « دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکانیان » تالیف محمد حسن خان اعتماد السلطنه به کوشش و اهتمام نعمت احمدی در سه جلد و 836 صفحه


در سلطنت اشکانیان و عقاید مورخین عرب و عجم در این باب


« آقا محمد مهدی ارباب اصفهانی، از اعاظم و فضلا و مصنفین عصر که در تاریخ و جغرافیا_ مخصوصا_ مهارتی به کمال دارد می نویسد : ملوک الطوایف ایران_ که مابین کیان و ساسانیان بوده اند_ دو طایفه اند: اولی را اشکانیان خوانند و دویم را، چون نامی نمی دانند، به تعریب همین اسم اشغانیان می گویند. و این دو طایفه قریب پانصد سال در ایران فرمان روا بوده [ اند] و اول شخص طایفه اولی، اشک نام داشته و از نژاد پادشاهان نبوده بل که به تحقیق یکی از فضلای انگلیس، ساکن ینگی دنیای شمالی که کتابی در تحقیق اصل و نسب طوایف روی زمین نوشته و خیلی محقق و داناست و کمال دقت را در تالیف خود نموده، اشک اول از اهالی داغستان ( مقصود، دشت قبچاق است ) _ آن طرف دربند_ بوده ». ( ص 96 خط پانزدهم )


و در ادامه پس از قیام اشک علیه آنطیخوس از جانشینان اسکندرمقدونی، و پیروزی اشک در جنگ با آنطیخوس و کشتن وی آمده :


« اشک، چون مردی دانا بود، می دانست با وجود عدم نژاد خاندان شاهی و ترک بودن،سلطنت تمام ایران را پارسیان به او نخواهند گذاشت و تمکین او نخواهند کرد؛ لهذا به کسانی که تقویت و اعانت او نموده بودند، رعایت نموده، هر یک را قطعه ای از مملکت ایران داده و خود قسمت بزرگتر را گرفته و رییس کل گردید؛ مشروط که در جنگ دشمنان همپشت بوده خارجی را به مملکت راه ندهند و نگذارند». ( ص 97 خط پنجم )


در تحقیق نسل و نژاد قوم پارث که سلاطین اشکانی از این طایفه بودند.


« متاخرین و مورخین، که تاریخ را از افسانه جدا کرده و به دلایل علمی غث و ثمین آن را باز نموده [ اند ] به درستی رسیده و فهمیده اند که سلاطین اشکانی بر خلاف عقیده قدمای ما، اصلا و نسلا ایرانی نبوده بل که از طایفه تورانی معروف به پارت، که تلفظ صحیح آن: پارث به ثای مثلث است، می باشند. » ( ص 99 خط اول )


آن ها که در اصل و نژاد بشر و تفرق و انتشار آن استقصا نموده [اند]، یافته اند که مردم روی زمین سه شعبه اند: شعبه یی اولاد « سام »، و شعبه یی از پشت « حام »، و شعبه سیم فرزندان « یافث » اند؛ و سام و حام و یافث، پسران حضرت نوح _ علیه السلام _ بودند. و یکی از شعب ثلاثه را که فرزندان یافث باشند، اسکیث نامیده اند؛ و بعضی از اهالی فرنگ اسکیث را « اسیت » تلفظ می نمایند. قوم اسیت [ کذا] پس از دیری توالد و تناسل و تکثر اولاد و احفاد، قبایل و سلاسل عدیده کثیره تشکیل دادند. یکی از آن قبایل، طایفه پارث است که سلاطین اشکانی معروف از آن طایفه بودند [...] ». ( ص 99 خط هشتم )


« من جمله بعضی از محققین گفته اند طایفه پارث، که یکی از قبایل اسکیث بوده، اولا « پارنی » یا « آپارنی » نام داشته، دسته ای از آن ها از سمت دریای آزف، جلای وطن کرده به ایران آمدند و قسمت عمده یی در همان حدود ماندند.


برخی گویند پارث ها از ملت پرجمعیت اسکیث جدا شده به خراسان آمده در آنجا سکنی گرفتند. یکی از مورخین می گوید: اسکیث ها که یکی از شعب ثلاثه بنی نوع بشر می باشند، از جنس مردم گندم گونبه شمار می آیند و قبایل و طوایف عدیده بوده به اقتضای قرون اولیه به شهرنشینی و مدنیت میل نداشته به زیر چادرها به سر می بردند و گله داری می کردند؛ پیوسته نقل مکان می نمودند و عرصه نقل و انتقال آن ها، وادی های بحر خزر و دریای سیاه بوده. » ( ص 100 حظ اول )


« هردوت، که او را ابولتاریخ یا ابولمورخین گویند، می گوید: اسکیث های بزرگ که معروف به مساگت می باشند، در زمان قدیم با مصری ها محاربه داشته [ اند] و به طور یقین، سلاطین مصر که به نام رعاة _ یعنی شبانان_ مشهور شده اند، از طایفه اسکیث بودند». ( ص 101خط نهم )


« هردوت، در آن جا که اسامی طوایف ساکنه در مملکت سیتی را می برد، می گوید: یکی از آن طوایف، موسوم به « ایرک» می باشد؛ و « پمپونیوس مالا »، از علمای جغرافی رمن که در سال چهل وسه میلادی کتابی در جغرافیا تالیف کرده، ایرک را تصحیح نموده گوید: صحیح آن « ترکواوترک » است؛ و اهل فن، این تصرف را تصدیق و تحسین کرده اند ». ( ص104خط سوم)


« دانشمندی می نویسد: چند مائه قبل از میلاد مسیح _ علیه السلام _ اسکیث ها، که داهی ها باشند، در سواحل جنوب شرقی بحر خزر سکنی داشتند و هنوز بلاد آن ها را دهستان می گویند و دهستان، مخفف داهستان است .


غرض از این طول کلام و نقل و قول اقوال آن مطالعه کنندگان به نظر تعمق در کلمات اکابر قوم و اساتید فن دیده بدانند سرزمینی که قطعه یی از آن را ایران و ناحیه یی را توران می گویند، جولانگاه قبایل اسکیث های صحرانشین بوده. و آن طوایف از پشت یافث بن نوح ( ع ) آمده [ اند] ، در اصقاع این دو مملکت ییلاق و قشلاق می نمودند؛[...] مطلب ما این است که اسکیث های منتشر در این دو مملکت یعنی ایران و توران را، وطن اصلی همان توران و سواحل جیحون و سیحون و آن حدود بوده. از آن جماعتی که به اقتضای طبع و طبیعت، به ظرافت و لظافت مایل بوده[اند] ، اراضی ممالک ما را که حالا به ایران موسوم است، حسب التناسب پسند کرده از رمل های مواج طوفان زای ترکستان حالیه یا توران اعراض نموده در این ناحیه رحل اقامت انداختند و بنای شهر و شهر نشینی را گذاشتند؛ [...] ». ( ص 104 خط بیست و دوم و ادامه در ص 105 )


« اما اسکیث ها یا ترک ها، که در توران و ترکستان ماندند و ترکمن های حالیه هم یکی از همان قبایل است، بعضی به تقلید ایرانی به شهر نشینی و زراعت میل کرده، بلاد آباد نموده و راه ترقی پیش گرفته اند[...] و آن ها همان طایفه ماساژت یا ماساگت بودند که کیخسرو به قصد تدمیر آن ها، از آب آمویه و سیر دریا_ یعنی جیحون و سیحون _ گذشت و با آن ها جنگید ». ( ص 106 خط هفدهم )


« ملالا، از مورخین یونانی که تاریخ منتظمی در ده جلد نوشته و [مطالبش] از بدو خلقت عالم است تا فوت « ژوستی نین» _ امپراطور معروف در سال پانصد و شصت و پنج میلادی _ می گوید: سزوستریس فرعون مصر، که از قهرمانان بزرگ عالم محسوب می شود ودر سنه پانصدوشصت وپنج قبل از میلاد سلطنت داشته، وقتی از توران به مصر مراجعت می کرد، شانزده هزار جوان رشید جنگی از مردم توران منتخب کرد و با خود به ایران آورد و آن ها را در اختیار مسکن و یورت مختار ساخت و ایرانی ها، آن ها را پارث گفتند و پارث به لغت ایرانی ، همان معنی اسکیث یا تورانی را دارد. اگر این گفته حقیقت داشته باشد، تقریبا سه هزار و چهارصد سال است که پارث ها به ایران آمدند. مورخ مشارالیه در ذیل این شرح می گوید: هنوز آن پارث ها در ایران سکنی دارند و البسه و زبان و رسوم و عادات و رشادت اجداد خود را از دست نداده مردمان جنگی می باشند.


در لوحه بزرگی که در « بیستون » به امر « داریوش بن هیستاسپ » _ دارای اول _ منقور شده، فقراتی به خط میخی مسطور است؛ از جمله آن فقرات این عبارت است که با دقت ترجمه شده:


« داریوش پادشاه می گوید این است ایالاتی که مطیع من شده و به تایید ارموزداس، من پادشاه آن ایالات شدم:


پارسا ( یعنی پارس)، اوواژا ( یعنی شوش )، بابیروس ( یعنی بابل )، آتورا ( یعنی آسیری )، آرابیا ( یعنی عربستان )، مودریا ( یعنی قبط یا مصر ). و از ایالاتواقعه حوالی دریا: سپاردا یونا ( اینویی ) [...] پارشارا ( که پارثی و همان قرارگاه پارث ها باشد )، [ ...] آوارازمیا ( که خوارزم باشد)، [...] ساکا ( که مملکت اسکیث ها باشد ) [...] » از این لوحه معلوم می شود که پارث ها در زمان داریوش بن هیستاسپ کیانی، در ایران بوده و ایالتی داشته [اند] و آن، مطیع آن پادشاه مقتدر گردیده است.


هردوت، که در سال چهارصد و پنجاه و شش قبل از میلاد تاریخ خود را نوشته، نیز طوایفی که در تحت حکم سلاطین کیان بوده اند، نام برده و از آن جمله است طایفه پارث. پس معلوم و محقق می شود که این قوم، قبل از هردوت، از سر حد طبیعی ایران _ که رود جیحون باشد _ عبور نموده و به این مملکت آمده اند ». ( ص 107 خط بیست و یکم و ص 108)


« علاوه بر این مارژ رلنسن انگلیسی، که از هزار و هشتصد و چهل و شش میلادی الی چهل و نه به خواندن خطوط الواح بیستون _ که به سه زبان مسطور و منقور است و به حکم داریوش اول نقر شده _ پرداخته، گوید: در آن الواح، ایران را پارسا و پارسیا نوشته اند و طایفه پارث را به املای دیگر و « پارث وا » نگاشته. و در خطوط تخت جمشید _ که « مسیولاسن » خوانده _ ایران را پارس ها و طایفه مزبوره را پارث و پارثوا ضبط نموده و عقیده او این است که پارث یا پارث وا، کلمه یی تورانی و به معنی فراری است، چنان که ژوستن مورخ لاتینی هم همین طورگفته و اشاره نمودیم ». ( ص 115 خط بیست و یکم )


در تحقیق مملکت پارث و تعیین حدود آن


« بعضی از مصنفین و مورخین مغرب گمان کرده اند مملکت پارث، که قوم اشکانی در آن توطن اختیار کرده اند، همان پارس است که فارس معرب آن باشد؛ و سلاطین پارت را همان سلاطین فارس دانسته اند. اما این سهوبینی است، چه هردوت و مورخین مخصوص اسکندر و مورخین ارمنی از قبیل « آقاتانجلوس» و « فسطوس» و « الیزه» و « موسی خورنی» و « لازار» و غیرهم، به توضیح این مسئله پرداخته و باز نموده اندکه پارت، اقامتگاه اشکانیان، به دریای خزر نزدیک است و در سمت مشرق آن واقع؛ و حال آن فارس، در جوار دریای عمان می باشد. به علاوه تمام علمای یونان و روم تصریح کرده گفته اند پارثی یا پارثین، یکی از ایالات پرس است که ایران باشد.


ژوستن، مورخ لاتینی که [در] مائه دویم مسیحی بوده و تاریخ « ترک پمپه » لاتینی را که در مائه اول مسیحی می زیسته تلخیص نموده، شرحی در باب اشکانیان می نویسد و چون آن هر دو با این طبقه از ملوک عجم، معاصر بوده اند، آن چه ژوستن در این باب طرف وثوق و اعتماد است؛ از جمله گوید: 


« سلاطین اشکانی اصلا پارثینی نبودند، تورانی و باختری بودند. مملکت پارثینی را به غلبه گرفتند و مرکز دولت خود قرار دادند و به این جهت معروف به سلاطین پارث شدند. و وجه تسمیه آن ناحیه به پارت این که قبل از غلبه اشکانیان بر مردم این ناحیه، در عهد قدیم مهاجرین و فراری های قوم اسکیث از توران به اینجا آمده رحل اقامت انداختند؛ و پارت، در لغت اسکیث به معنی مهاجر یا نفی شده است. به مناسبت مهاجرین و فراری های مذبور، این جا معروف و موسوم به پارت شد. پس فراری ها و مهاجرین اسکیث، اسم خود را به این مکان داده و این مکان، اسم خود را به سلسله اشکانی.» ( ص 111خط اول)


« [...] نیز ژوستن می گوید:« سکنه پارث، چه در سلطنتبنی آشور و چه در حکم رانی سلاطین مد، مردمان کم قدر پستی بودند و در عهد کیان هم باز به واسطه بی استعدادی، رشدی ننمودند».


از این گفته ژوستن نیز معلوم می شود که پارث، ایران نیست[ بل که ] ناحیه یی از آن است. خلاصه، مصنف مزبور می گوید:


« حال بر این منوال گذشت و پارث ها نسبت به سکنه بلاد مجاور، حالت عبودیت داشتند تا طلوع اختر ارساس یا اشک اول، که این ملت گم نام را نامی نمود و به جایی رسیدند که با قیاصره روم زد و خورد می کردند.»


نیز برای این که به درستی مدلل شود که اشکانیان، موسوم به پارت نبوده و اسم خود را به مملکت پارث نداده [اند]، استشهاد می نماییم به قول استرابن یونانی، که از علمای تاریخ و جغرافیا بوده و پنجاه سال قبل از میلاد متولد شده؛ این مصنف می گوید:


« ارساس، که نسلا اسکیث بود، به امداد طایفه دایی یا داهی که پارنی هم نامیده می شدند و در سواح جیحون در بادیه سکنی داشتند، وارد پارثیا شد و آن جا را تصرف نمود. ابتدا در کمال ضعف و ذلت می زیست و با چند تن از فرزندانش به زحمت مشغول مدافعه بود و از دست سلاطینی که بر آن ها شوریده بود، آرام نداشت. رفته رفته قوت گرفته بر همسایه ها غالب آمد و فتوحاتی نصیب او شد؛ و بعد از او، اخلافش از فرات تا پنجاب را مالک شدند، با سلاطین اکراتید یعنی باختر نیز جنگ کردند و با قوم اسکیث، مصاف سختی دادند و قسمت عمده باختر را هم متصرف شدند. و حالا که من به تالیف این کتاب مشغولم، اشکانیان در مملکت وسیعی سلطنت می کنند و حق همسری با دولت معظمه روم دارند؛ و این قدرت، آن ها را حاصل نشده مگر از وضع زندگانی که به طرز صحرا گردان اسکیث است. اگرچه اسکیث ها وحشی اند اما زندگانی ساده یی دارند که اسباب خیلی پیشرفت است.» انتهی. ( ص112 خط نهم )


« یکی از علمای جغرافی می نویسد: حد مملکت پارث، از سمت مشرق، هرات است و از جانب جنوب، کرمان و از طرف مغرب، عراق عجم و گرگان و سواحل بحر خزر و از جهت شمال، صحرای وسیع طوایف اسکیث یا سیته یا سکسار یا «ترکمان» که مسکن آن ها از یک سمت به رود جیحون می رسید». ( ص 113 خط نوزدهم )


« اما هردوت می گوید: "مملکت پارث، محدود بوده است به خوارزم و هرات و گرگان و جیحون و مرو". و در زمان جهان گیری اسکندر کبیر، پارث ها در همین ناحیه سکنی داشته اند». ( ص 114 خط پنجم)


« بالجمله نگارنده بعد از آن که به کثرت تتبع در کلمات مصنفین قدیم و جدید و ملاحظه نقشه ها یقین نمود[که] مملکت پارث که اشکانیان بدان منسوب شده عبارت است از دهستان قدیم و دره اترک، حدود آن را چنین یافت نمود: از طرف شمال شرقی، حد مملکت پارث، کوه اتک است و از آن جانب، کوه البرز _ که فاصله ما بین خبوشان و بجنورد و نردین، و فاصل بین نیشابور و سبزوار و شاهرود و بسطام و دامغان کی باشد _، از سمت مشروق ، محدود به آق دربند است و از طرف مغرب، به طبرستان. ( ص116 خط اول )


در آداب سفارت در دولت اشکانیان، روابط و معاهده و مقاوله ایشان با دول خارجه


« زبان رسمی اشکانیان، در صورتی که با رومی ها هم طرف سوال و جواب بودند، تحریرا و تقریرا زبان یونانی بود. و جهت اختیار این زبان، آن که اشکانیان در اوایل سلطنت خواستند مغلطه کنند و با آن که تورانی بودند، خود را ایرانی قلم دهند تا مردم این مملکت آن ها را اجنبی نخوانند و از خود بدانند. این بود که گفتند: « ما از نژاد سلاطین کیانیم»، این حرف به خرج ایرانی ها نرفت و سودی نبخشید، به آن ها نگرویدند و اظهار مخالصت و مخالطت ننمودند، به ظاهر با آن ها راهی می رفتند و در باطن، رغبت و میلی نداشتند». ( ص194خط پنجم )


« یک مطلب دیگر هم پارث ها را بر آن می داشت که با یونانی ها مهربانی کنند و گرم گیرند و آن، این بود که خود را مثل آن ها اجنبی می دانستند؛ از بیم آن که ایرانی های حقیقی، به واسطه خارجی بودن ایشان بر آن بشورند، به استمالت یونانی ها می پرداختند که اگر غایله و مخمصه یی رخ نماید، کمک و رفیق داشته باشند و از عهده طغیان بر آیند». (ص 179 خط هفدهم)


در علت تغییر سلاطین اشکانی یا پارث


و سهو و اختلاطی که در آن روی داده


« [...] از اجتهاد و تتبع در مسطورات موسی خورنی و سایر نویسنده های معتبر، معلوم می شود [که] همه سلاطین پارث یا اشکانی، از حقیقی و غیر حقیق یعنی از آن هایی که به موجب ولایت عهد سلطنت یافتند تا آن ها که به غصب و تغلب، چندی مالک مملکتی از ممالک ایران شدند، محض اظهار شرافت، خود را به اسم بانی و موسس اساس این سلطنت، اشک یا ارساس ، جد اعلای سلاطین اشکانی نامیده و خوانده [اند] لکن هر یک نام مخصوصی بوده و بعضی هم به لقبی مشهور شده[ بودند] و این اختلاط اسامی و القاب، اساس التباس و اغتشاش تاریخ گردیده؛ چه یک نفر را به چند اسم خوانده اند.


مطلب دیگر نیز هست و آن این است که یک لفظ را هر ملتی به وضعی تلفظ می نمایند؛ مثلا در کتب ملل مختلفه، هر جا « آرساک» یا « آرشاویر» یا « آرشاگ » دیده می شود، همه « اشک » است که به اختلاف تلفظ و لهجه مختلف شده و بعد آن را « ارساک» و « ارساس» کردند؛ و فقط یک اسم از اسامی سلاطین اشکانی است که در تمام السنه، با تفاوتی جزیی، باقی مانده و چندان تغییر شکل نداده و آن، « اردوان » است که یونانی ها و رومی ها « آرتابان » گفته و ارامنه « آردابان » و باقی خیلی تصحیف شده.


مثلا « اردشیر» را که به معنی فاتح و غالب و پادشاه بزرگ است، ارامنه « ارداشه» یا « ارتاکزه» گفته و چند نفر پادشاه اشکانی را موسو به این اسم دانسته [اند] و یونانی ها اردشیر را « ارتاکزیا» و فرنگی ها « ارتاکزرسس» تلفظ کرده [اند]؛ و در الواحی که ابنیه قدیمیه ایران دیده می شود، این اسم اصلا « آرتاه شطر» بوده و در حقیقت لقب است نه اسم، و مرکب است از « آرتاه » که در فرس قدیم معنی بزرگ داشته و از « خشته رو » که به معنی شاه است؛ و هر پادشاهی را می خواستند « سلطان اعظم » لقب دهند، ملقب به « آرتاه شطر » می نمودند. 


[...] بالجمله در این عصر، که علم و دانش رو به ترقی و تکمیل نهاده، اگر تقریبا اسامی چند نفر از سلاطین اشکانی مرتبا ظبط شده باشد، به واسطه پیدا کردن سکه های آن هاست و گرنه این کار از کتب تواریخ و سیر ساخته نشده». ( ص 134 خط بیست و هفتم )


در مسکوکات سلاطین اشکانی


در این فصل از کتاب بیش از 176 یکصدو هفتاد و شش سکه مورد بررسی قرار داده شده که ما به بعضی از آنها که مربوط به اصل تحقیق است اشاره می کنیم.


« [...] سکه ای در دست داریم که در یک روی آن، صورت شخصی است نشسته با لباس مشرق زمینی و کلاه فریژی، که کمانی در دست دارد و در حاشیه این سکه نقش شده است: " باسیلئس آرزاکوی "، یعنی آرشاک شاه » ص 130 خط بیست و ششم )


« و از آن جا که ارساس اول، با وجود استیلای کامل که در بعضی بلاد خراسان و دهستان و خوارزم حاصل نمود، فی الحقیقه به سلطنت و موقع تاج گذاری نرسید، این است که صورت او را بدون تاج نقش کرده[اند] و برای آن که به کلی از تجملات و علایم عاری نباشد، او را بر روی کرسی، کمان به دست ساخته اند؛ و کمان، آرم یعنی علامت و نشانه مخصوص سلطنتی سلسله اشکانیان است». (ص 132 خط اول )


« سکه دیگر، به همین وضع است و در آن لقب « ابن الله » نوشته شده».( ص 153خط هجدهم )


« گویند بعضی از اشکانیان، لقب خدایی به خود دادند امادر مسکوکات آن ها این لقب دیده نشده بل که لقب « تئوپاتر» _ که به معنی « ابن الله» است _ دیده می شود؛ و اما آن ها هم که لقب خدایی قبول کرده [اند] ، مقصودشان این نبوده که خالق عالم اند بل که « تئوز» ، که برخی خدا ترجمه کرده اند، در لاتین به « دی ووس » ترجمه شده و دی ووس ، آن کسی است که به خواست خدا قوی شده باشد و نظیر همین لقب است « خداوندگار»، که سلاطین عثمانی دارند». ( ص 171 خط هفدهم)


« سکه دیگر، روی آن، سر پادشاهی است با تاج؛ پشت آن نیز سر پادشاهی است که ریش بلند دارد و کلاه خود تورانی بر سر گذاشته». ( ص 155 خط اول )


« سکه دیگر، نیز روی آن، سر ارودس است با پیشانی بر آمده، و در طرف شقیقه راست، صورت ستاره یی رسم شده و عقب سر هم ستاره و هلال؛ پشت سکه، مثل سکه سابق است به علاوه صورت لنگری در سطح سکه». ( ص 158خط دهم )



در وضع قشون اشکانیان


« از عساکر اشکانیان، آن چه جنسا پارت و تورانی بودند، اسب داشتند و سواره به میدان محاربه می رفتند و جنگ می کردند، و [لی] سایر ملل و طوایف تابعه این سلسله، در هنگام قتال و جدال، حق سوار شدن نداشتند و لابد می بایست پیاده مصاف دهند». ( ص 197 خط سوم )


« اشکانیان دو قسم سوار داشتند: سبک اسلحه و سنگین اسلحه. سواران سنگین اسلحه [...] کلاه خودی از فولاد صیقلی که مخصوصا از کارخانه های شهر « مرو » می آورند، به سر می گذاشتند و این هم مزید جلوه و شکوه آن ها می شد». ( ص 198 خط آخر )


« ژوستی نین، موره لاتینی گوید: اشکانیان هرگز در مقابل خصم، صف آرایی نمی کردند و به محاصره نمی پرداختند؛ دشمن را که از دور می دیدند، با هیاهو و اجماع، حمله سختی می بردند؛ اگر در حمله اول، خصم منهزم می شد، آن ها را تعاقب می کردند و الا عقب می نشستند و وانمود می کردند که فرار کرده اند. چون دشمن، آن ها را تعاقب می نمود، برگشته کار او را می ساختند». ( ص 201 خط بیستم )


« و از عادات قشون اشکانی آن که چون با دشمن تصادف می کردند، تماما بنای هیاهو و غوغا را می گذاشتند و صداهای خشن بر می آوردند که اسباب هول و رعب خصم شود ». ( ص203 خط چهارم )


« ژوستن مورخ لاتینی می گوید: اشکانیان، چه در اوقات بدویت و چه در زمان مدنیت و اوان دولت و سلطنت، مسلح به اسلحه اصلی و نسلی خود که اسکیثی و تورانی باشد، بودند و سوار و اسب در وقت جنگ، غرق در آهن و فولاد می شدند[...]». ( ص205 خط بیست و پنجم )


« نجبا در دربار و دولت اشکانی، به چند رتبه و درجهاز یکدیگر متمایز بودند: بعد از پادشاه، بالاترین مناصب و مراتب، منصب « سورنا » بود که سپه سالاری باشد. خانواده سورنا از حیثیت مکنت و قدرت، یک درجه از پادشاه کم تر بود و سورناها علاوه بر سپه سالاری کل قشون اکانی، از خود هم تا ده هزار قشون در میدان جنگ حاضر می نمودند؛ و وقتی که سلاطین اشکانی می خواستند به تخت سلطنت جلوس نمایند، سورنا باید تاج سلطنت را به سر پادشاه گذارد». ( ص 191 خط نهم )



در عواید و حالات ملت پارث، از زن و مرد


« در سلسله و طایفه اشکانی، از پادشاه و پادشاه زادگان گرفته تا طبقات بزرگان و رعایا، رسم بود که زوجات آن ها باید از مردم اجنبی روی بپوشند و مساکن زنان [نیز] از منازل مردان، جدا و مفروز باشد». ( ص219خط دوازدهم )


« ژوستن مورخ، شرحی در این باب نوشته است.


اشکانیان، [...] اغلب اوقات زیر چادر و آلاچیق به سر می برده و متصل، ییلاق و قشلاق می کرده [اند].


زوجات متعدد می گرفته[اند] اما نسبت به زنان خود، زیاده از حد، غیور بوده [اند]؛ اگر خلافی از آن ها دیده می شد، یعنی با اجنبی راهی به هم می رسانیدند، جانبین _ هر دو _ معدوم و نابود می شدند. کلیه زن های پارث، باید از مرد غیر رو بپوشند و در مجالس مردانه داخل نشوند». ( ص 237 خط اول)


« مورخ دیگر در عواید ملت پارث می گوید: [...] وظیفه نسوان بود که مقیم خانه ها یا چادرها و آلاچیق ها باشند و با کمال عفت و عصمت راه روند، چه می دانستند [ که ] زانی و زانیه _ حکما _ مقتول می شوند و راه خلاص برای آن ها نیست. نیز زن ها _ کلیتا _ هرگز با اجنبی تکلم نمی کردند، فقط طرف گفت و گوی آن ها شوهرها و برادران و پسران ایشان بودند و هر وقت، به ضرورت، از منزل بیرون می رفتند، رو بند به صورت می بستند و فرقی میان زن بیوه و شوهردار نبود؛ و همین که زن از شوهر ناراضی می شد، اگرچه شکایت او جزیی بود، طلاق می گرفت». ( ص 238خط چهارم )


« ژوستن، مورخ لاتینی، نوشته است: اشکانیان، نه همین به ارباب انواع، کمال اعتقاد داشته [ اند]، بل که به خرافاتی که در این طریق دیده و از پیروان آن شنیده ایم، قلبا معتقد بوده اند.


بعضی بر این اند که اشکانیان، منکر بقای روح و نفس ناطقه نبوده و به همین جهت، اجساد اموات خود را دفن می نموده و بعضی لوازم زندگانی، در قبور آن ها می گذاشته [اند] که چون روح به بدن عود کند، در عالم آخرت یا زیر خاک از مایلزم حیات، محروم نباشند ». ( ص 242 خط پانزدهم )


« [...] آفتاب و ماه را نیز از معبود ها شمرده و هنگام طلوع خورشید _ به اسم « میترا» _ به عبادت این جرم مضی می پرداخته و قربانی ها در راه آن می کرده اند؛ و مجسمه ها[یی] برای جرم آفتاب می ساخته[اند] و به وجود بعضی خداها _ که آن ها را رب النوع های خانواده سلطنت می دانستند _ قایل بوده و این خداها را از جنس روحانیات یا وزرای اورمزد می پنداشتند. سلاطین اشکانی، در مواقع مخصوصه به این قسم خداها، قسم می خوردند؛ سایر اجزای خانواده سلطنت نیز _ به همین منوال _ سوگند یاد می کردند». ( ص 241 خط یازدهم )



در علت انقراض اشکانیان و غلبه اردشیر ساسانی بر ایشان


« آقاتانجلوس، مورخ یونانی الاصل که منشی تیرداد پادشاه ارمن ومعاصر اردشیر بابکان بوده، می نویسد:


« اردشیر _ که او را آرتاکزرسس می نامند و سلسله نسبش به سلاطین کیان می رسد و در مملکت فارس، در اواخر دولت اشکانی، ولایت و حکومت داشته _ مجلسی منعقد ساخت و اکابر و اعاظم ایرانی و آشوری را در آن مجمع حاضر ساخت و به آن ها گفت که : « ما و اسلاف ما چند قرن است که جلال و جبروت و دست اندازی پارث ها را مشاهده می نماییم. آن چه را ما به زحمت و مشقت تحصیل می کنیم، این قوم بیگانه از ما قهرا انتزاع می نماید و حاصل دست رنج ما را، اسباب راحت خود قرار می دهند [...] ای بزرگان با فرهنگ و صاحبان نام و ننگ! مگر نمی دانید[ که ] پارث ها از جنس ما نیستند، وحشی های توران اند و از آن خاک فتنه خیز به اراضی حاصل خیز خوش آب و هوای ما آمده سکنی گرفته اند. آیا می توانید سخنان مرا انکار کنید ؟ [...] اگر آن چه گویم راست است، شایسته آن که متفق و مسلح شویم و خود را بر آن جماعت بزنیم؛ بل که از این شدت خلاص شویم و فرجی حاصل آید». ( ص 284 خط بیستم )



«صورت نامه اردشیر بابکان به اردوان، آخر[ین] پادشاه اشکانی


سلطانا! فطرت و عادت ما مردم ایران، همیشه بر این بوده و هست که از دل و جان، مطیع و منقاد پادشاهان خود باشیم. مقام منیع سلطنت، در انظار ما، تالی رتبه الوهیت و ربوبیت است[...]». ( ص286 خط سوم)


« باز آقاتانجلوس می گوید: اشراف و ارکان اهل ایران، که از تعدی اشکانیان به ستوه آمده بودند، به اردشیر _ سلطان فارس _ ملتجی شدند. و او ، از نژاد ساسان بود و نسبش به کیان می رسید». ( ص289 خط ششم )


« موسی خورنی و لازار و سایر مورخین ارمنی، تاریخ آقاتانجلوس را معتبر دانسته و اقوال مسطوره را تصدیق می نمایند و اصراری در اجنبی بودن اشکانیان دارند؛ و علت عمده انقراض آن را همین می دانند و می گویند: این که نویسنده های مشرق زمین، به نگارش تاریخ این سلسله و خانواده نپرداخته [اند] و از تمام سوانح اعمال و وقایع مهمه قرون سلطنت ایشان، به نوشتن چند سطر اکتفا نموده [اند] ، بل که اغلب اسامی سلاطین اشکانی را از درج کلام ساقط کرده[اند]، جهت ، همان خارجه بودن آن هاست». ( ص 287خط دهم )



« فردوسی _ علیه ارحمه _ می فرماید[1]:


فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان


وزین سو به دریا رسید اردشیر


به یزدان چنین گفت کای دستگیر


تو کردی مرا ایمن از بدکنش


که هرگز مبیناد نیکی تنش


برآسود و ملاح را پیش خواند


ز کار گذشته فراوان براند


نگه کرد فرزانه ملاح پیر


به بالا و چهر و بر اردشیر


[بدانست کو نیست جز کی نژاد


ز فر و ز اورنگ او گشت شاد ]


بیامد به دریا هم اندر شتاب


به هر سو برافگند زورق به آب


ز آگاهی نامدار اردشیر


سپاه انجمن شد بران آبگیر


هرانکس که بد بابکی در صطخر


به آگاهی شاه کردند فخر


دگر هرک از تخم دارا بدند


به هر کشوری نامدارا بدند


چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر


ز شادی جوان شد دل مرد پیر


همی رفت مردم ز دریا و کوه


به نزدیک برنا گروها گروه


ز هر شهر فرزانه‌ای رای‌زن


به نزد جهانجوی گشت انجمن


زبان برگشاد اردشیر جوان


که ای نامداران روشن‌روان


کسی نیست زین نامدار انجمن


ز فرزانه و مردم رای‌زن


که نشنید کاسکندر بدگمان


چه کرد از فرومایگی در جهان


نیاکان ما را یکایک بکشت


به بیدادی آورد گیتی به مشت


چو من باشم از تخم اسفندیار


به مرز اندرون اردوان شهریار


سزد گرد مر این را نخوانیم داد


وزین داستان کس نگیریم یاد


چو باشید با من بدین یارمند


نمانم به کس نام و تخت بلند


چه گویید و این را چه پاسخ دهید


که پاسخ به آواز فرخ نهید


هرانکس که بود اندر آن انجمن


ز شمشیر زن مرد و از رای‌زن


چو آواز بشنید بر پای خاست


همه راز دل بازگفتند راست


که هرکس که هستیم بابک‌نژاد


به دیدار و چهر تو گشتیم شاد


و دیگر که هستیم ساسانیان


ببندیم کین را کمر بر میان


تن و جان ما سربسر پیش تست


غم و شادمانی به کم بیش تست


به دو گوهر از هرکسی برتری


سزد بر تو شاهی و کنداوری


به فرمان تو کوه هامون کنیم


به تیغ آب دریا همه خون کنیم


چو پاسخ بدان گونه دید اردشیر


سرش برتر آمد ز ناهید و تیر


بران مهتران آفرین گسترید


به دل در ز اندیشه کین گسترید


به نزدیک دریا یکی شارستان


پی‌افگند و شد شارستان کارستان


یکی موبدی گفت با اردشیر


که ای شاه نیک‌اختر و دلپذیر


سر شهریاری همی نو کنی


بر پارس باید که بی‌خو کنی


ازان پس کنی رزم با اردوان


که اختر جوانست و خسرو جوان


که او از ملوک طوایف به گنج


فزونست و زو دیدی آزار و رنج


چو برداشتی گاه او را ز جای


ندارد کسی زین سپس با تو پای


چو بشنید گردن فراز اردشیر


سخنهای بایسته و دلپذیر


چو برزد سر از تیغ کوه آفتاب


به سوی صطخر آمد از پیش آب


خبر شد بر بهمن اردوان


دلش گشت پردرد و تیره‌روان


نکرد ایچ بر تخت شاهی درنگ


سپاهی بیاورد با ساز جنگ». ( ص 286 خط چهاردهم ).



در مطالب متفرقه


« ایزی درشاراکسی » ، که یکی از مورخین است و بعضی او را یونانی و جمعی ایرانی دانسته اند، با اشکانیان معاصر بوده و تاریخی از این سلسله نوشته، اما آن کتاب مفقود شده و از میان رفته، قطعه قطعه یی از آن _ گاهی _ به دست می آید؛ این مورخ می گوید: « پادشاهان اشکانی، با سلیقه و ذوق بودند و به سبک سلاطین سلف _ یعنی کیان _ میل زیاد به ساختن عمارات و ابنیه و طرح باغات و بساتین داشته، و حدایق و بیوتاتی [را] که آباد می نمودند، از فرط آراستگی و صفاء بهشت می نامیدند. و دارای چندین شهر سلطنتی بودند که از جمله شهر « دارا » بود و پای تخت حقیقی آن ها محسوب می شد؛ و در حوالی همان بلد، مقبره یی از برای اجساد و اموات سلاطین داشتند»( ص 222 خط بیست و هفتم )


«شهر دویم اشکانیان، « هکاتم پلیس» یعنی شهر صد دروازه بود. بنای این شهر را ابتدا یونانی ها کردند، اما بعد از آن که اشکانیان مسلط شدند، به تجدید بعضی از ابنیه آن پرداخته و اسمش را تغییر داده، دامغان نامیدند و حالا هم همین نام را دارد». (ص 223 حط بیست و پنجم )


« مورخ دیگر « آتنئوس » نام، گوید : مهرداد و اخلاف او، در فصل بهار در شهر ری اقامت می نمودند و از مهرداد به بعد، کم تر پادشاهی از پادشاهان اشکانی برای توقف به پای تخت اولیه این طایفه _ که دارا باشد _ و به پای تخت دوم _ یعنی دامغان _ رفته؛ [...] بلی، یک مطلب را رعایت می نموده اند و آن، این است که هر پادشاه اشکانی که بدرود زندگانی و تخت و تاج می گفت، جسد و نعش او را یا به دارا می بردند، یا به دامغان». ( ص 392خط هجدهم )


«پروفسور رلنسن »در تاریخ خود می گوید: «هنوز اطلال و خرابه های این شهر را پیدا نکرده اند، اما امیدواریم که به مرور زمان این اکتشاف میسر گردد». «ایزودر » مورخ گوید: شهر دارا، در میانه ناحیه پارثیا و « مارژیانا» _ که « مرو » باشد _ واقع بوده» (ص 341 خط بیست و هفتم )


« پیش از این نیز اشاره نموده ایم که طایفه دائی یا داهی، در آن قسمت خراسان که به دهستان معروف است، ساکن بوده [اند] , و بعضی از مورخین آن ها را « داه» نامیده [اند]. یاقوت حموی در « معجم البلدان » می گوید: « دهستان، بلدی است مشهور، در طرف مازندران و نزدیک به خوارزم و گرگان.» نگارنده بر آن است که دهستان یاقوت حموی و سرزمینی که طایفه داهی _ به قول استرابن _ در آن می زیسته [اند]، ناحیه یی است مشتمل بر بجنورد ( بوز نجرد ) و قوچان ( خبوشان ) و دره گز تا طوس. و در هر حال، بعضی از قدمای ارباب خبر گفته اند: اشکانیان را نسب، به طایفه « داه پارنی » می رسد؛ و داه پارنی، از مهاجرین قبیله ی اسکیث، ساکنه در شمال دریای آزف بوده اند». ( ص 277خط بیست و سوم)


« مورخین و علمای علم انساب قبایل و امم، در اصل و نسب پارث ها سخن را [به] دراز[ا] کشیده، از جمله می گویند: این طایفه، شعبه یی بوده اند از شعب قوم اسکیث یا سیت، که در توران سکنی داشته [ اند ]؛ یعنی وطن و مسکن اصلی آن ها شمال آسیا است و از آن سرزمین، به طرف جنوب مهاجرت نمودند؛ مثل هیاطله و « قالموق» و « ایغور» و « اوزبک » و غیرها. و تراکمه حالیه را باید باقی مانده قبیله پارث دانست. و در آن وقت که کیخسرو ، پادشاه کیانی در اوج اقتدار بود، مملکت پارث، آن تمکین که باید، از این پادشاه نمی نمود؛ و حال به همین منوال می گذشت تا وقتی که سلطنت این طبقه به دست اسکند کبیر منقرض گشت. یعنی هرگز سلاطین کیان ایالت پارثیا را مثل سایر ایالات، محکوم و مطیع خود ندیدند. 


نویسنده یی می گوید: پارثیا و هرات و خوارزم و سمرقند، ایالت شانزدهم ممالک داریوش شمرده می شد و سیصد « تالان» مالیات داشت و از خوزستان تنها نیز سیصد تالان نقره مالیات می گرفتند. و همین فقره، دلیل است که سلاطین کیان، تسلط کامل بر پارث ها نداشته اند؛ چه، آن چهار ایالت با وسعت، هر فدر هم غیر معمور فرض شود، باز مالیات و فایده اش به واسطه حاصلخیزی، باید بیشتر از خوزستان باشد ». ( ص288 خط هفتم )


« در الواح بیستون، اسم مملکت پارثیا را « پارتوا» یا « پرتوه» یا « پارثوا» نقرو رسم کرده[اند] و هردوت می نویسد: پارث ها در زمان داریوش، از ملل تابعه مطیعه ایران بودند و مملکت آن ها جزو ایالت شانزدهم از ایالات سلاطین کیانی به شمار می آمد. و آن وقت که گشتاسب، لشکر به یونان کشید، پارث ها نیز جزو عساکر او حرکت کرده و تیر و کمان و نیزه های کوتاه، سلاح ایشان بود و پیاده راه می پیمودند؛ و این، [ از] سوانح چهارصدو هشتاد قبل از میلاد است. مورخی می نویسد: پارث های تورانی الاصل، اگرچه ارانی نبودند، [...] با یونانی ها که سلطنت ایران را بر هم زده بودند، عداوت مخصوصی داشتند و کینه آن ها را می ورزیدند. و بی میلی پارث ها به ملل اجنبی، مشهور تمام دنیاست ». (ص 299خط سیزدهم )


مورخ دیگر می گوید: ساکاس و اسکیث و داهی و تورانی، همه اسم یک طایفه است؛ [...] و آن قسمت از ایران، که مسکن طایفه ساکاس یا اسکیث یا داهی یا تورانی بوده، هرگز حالت انقیاد و اطاعت کامل به مرکز دولت نداشته، چه در عهد کیان و چه در اوان استیلای اسکندر کبیر بر آسیا. و این فاتح مقدونیه، با آن جلالت و جبروت، به همین راضی شد که از شوارع عام عبور کند و به طرف ترکستان رود، بدون این که پارث ها معترض او شوند؛ بل که جماعتی از اهل خبر را عقیده این است که اسکندر در مراجعت از هندوستان، از راه سخت و صعب کم آب و آذوقه بلوچستان، به خاک ایران ورود نمود، و متحمل آن همه حرمان و مرارت شد که از نزدیکی پارثیا و پارث ها گذر ننماید؛ و از تصرف ناحیه پارثیا به همین قناعت کرد که در قلعه های خط راه، که خود ساخته یا ابنیه قدیمه بود، مستحفظ بگذارد؛[...] ». ( ص299 خط هیجدهم )


« هردوت می نویسد: از طوایفی که تمکین کیخسرو می نمودند، یکی نیز طایفه داهی بود. از این گفته و مسطورات دیگر این منصف و سایر مصنفین مستفاد می شود که طایفه « اسکیث» و « ماساژت» و «ژت» و « داس » یا « داز» و « داهی » و « پارتی » _ همه _ یک قوم بوده اند و جمله را یک طریقه و رسم و داب و دین و آیین و زبان بوده؛[...] و جهت اختلاف اسامی آن ها، این که هر وقت قبیله یی بر سایر قبایل مسلط می شد؛ آن وقت همه را به اسم خاص آن قبیله می نامیدند و چون درست ببینیم این طوایف، همان قبایل تورانی یا تورانیان مورخین مشرق زمین می باشند، و لفظ تورانیان برای آن ها، کلمه جامع وو مانعی است [...] از مائه چهارم و پنجم میلادی، طوایف مذکوره را به اسم هون و هیاطله و اسلاو و تاتار نام برده [اند] و طایفه « خزر نیز از همین قبایل بوده [...] ». ( ص 300خط بیست و سوم)


« محققی می گوید: شک نیست که طایفه داهی، [...] و طایفه پارث یا اشکانی _ بدون تامل و تردید _ از این طایفه بوده [اند] ، علی الخصوص از آن قسمتی که در داخله خراسان حالیه، یورت داشتند و به اشکانیان کمک کرده آن ها را به سریر سلطنت جالس و نایل نمودند. و « سلاجقه »، که از طایفه « غور » به شمار آمده و ابتدا در ساحل رود دن و ولگا ساکن شده [ بودند] ، نیز داهی و از اقوام اشکانیان بوده اند که به سمت مشرق آمده در ترکستان و خراسان و بلاد دیگر ایران و آناطولی، سلطنت مستقله سلجوقی را تشکیل دادند». ( ص 302 خط ششم ).


.......................................................................


[1]: شعر فردوسی در کتاب به صورت کامل نیامده که بنده آنرا به صورت کامل گذاشتم. 


..........................................................................


*« نام شاعران، تاریخ نگاران، جغرافی دانان و باستان شناسانی که نام ها و نوشته هایشان در کتاب و نوشته فوق آمده: فردوسی ( شاعر پارسی ) » محمد مهدی ارباب اصفهانی ( تاریخ دان و جغرافی دان ) » هردوت ( پدر تاریخ ) » پمپونیوس مالا (جغرافی دان ) » ملالا ( مورخ یونانی ) » ژوستی نین ( مورخ ) » مارژ رلنسن ( مورخ ) » مسیولاسن ( محقق ) » آقاتانجلوس ( مورخ، منشی تیرداد در ارمنستان و هم دوره اردشیر بابکان ) » آتنئوس ( مورخ ) » ایز در شاکسی ( مورخ ) » استرابن یونانی ( جغرافی دان ) » فسطوس ( مورخ ) » موسی خورنی ( مورخ ) » الیزه ( مورخ ) » لازار ( مورخ ) ».


.........................................................................


*کیانی ( آریایی نژاد ) نبودن اشکانیان در اشعار فردوسی آمده؛ چنانچه آقاتانجلوس ( مورخ، منشی تیرداد در ارمنستان و هم دوره اردشیر بابکان ) بر آن تاکید می کند و موسی خورنی و لازار و ... گفته او را تایید کردند.


* در ترک نژاد بودن اشکانیان شکی باقی نمانده چنانچه مورخین و جغرافی دانان فوق از جماه هردوت ، ژوستن و استرابن آن ها را از قوم اسکیث می دانند و پمپو نیوس مالا گفته هردوت را تصحیح نموده و گفته صحیح آن « ترکواترک » است.


*طبق الواح بیستون ایالات پارسا و پارثیا یا پارتیا یکی نیستند؛ چنانچه مارژ رلنسن، مسیولاسن و ژوستن همین را گفته اند و سایر مورخین فوق آن را تایید کرده اند.


*در خصوص عواید و حالات ملت پارث؛ رو گرفتن زنان از اجنبی و تکلم نکردن با آنها، آلاچیق زدن زنان ؛ شوهرها و برادران و پسران طرف گفت و گوی آن ها بودن هنوز هم از عادات و حالات ترکمن ها بوده و هر کسی که کوچکترین آشنایی با ترکمن ها داشته باشد می تواند این عادات و حالات را در بین ترکمن ها مشاهده کند.


* کمان نیز علامت ( آرم ) مخصوص اشکانیان بوده؛ و کمان نیز علامت مخصوص پسران اوغوزخاقان پدر ترکمن ها می باشد که به آنها بوز اوقلار می گویند.


*در مسکوکات سلاطین اشکانی سکه ای داریم که نشان هلال ماه و ستاره را دارد و هلال ماه و ستاره نیز نماد ترکان می باشد و امروزه در پرچم ترکمنستان و سایر ملل ترک منعکس شده است.


* حد مملکت اشکانیان ، محدود بوده به خراسان؛ خوارزم و هرات و گرگان و جیحون و مرو؛ چنانچه هردوت و سایرین گفته اند.


*شهر های مرو ( که با نام ماژیانا هم آمده )، داهستان  ( که دهیستان می باشد ) و دارا  ( که بدون شک نوسای می باشد ) از شهر های تاریخی و باستانی ترکمنستان می باشند و در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده اند.


* کلمه « تراکمه » ، « ترکمن » ، « ترکمان » و « سلاجقه » در کتاب آمده و از آنها به عنوان باقیمانده پارت ها یاد می شود. ( در خصوص عقاید به عثمانی نیز اشاره می شود.)


در اینجا تحقیق درباره ی ترکمن بودن اشکانیان از کتاب تاریخ اشکانیان « دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکانیان » به پایان رسید. کتاب 836 صفحه ای اعتماد السلطنه از هردوت، محمد مهدی ارباب اصفهانی، مالالا ، مارژ رلنسن، مسیولاسن، ژوستن و خیلی از تاریخ نگاران، جغرافی دانان و محققان مشهور دنیا مدارک و نوشته های بسیاری رو نقل و قول کرده است که برای هر شخص بی طرفی ثابت می کند اشکانیان آریایی نبودند و تا حالا هم کسی با آوردن یک کتاب و یا مقاله معتبر ( با آوردن سند و نقل قول معتبر مخصوصا از مورخین خارجی ) بدون هیچ تحریف و «تعصبی »نتوانسته است هنوز هم نوشته های اعتماد السلطنه را در این کتاب تکذیب کند. در پست های آینده به سایر نقل و قول ها و نوشته های تکمیلی در این خصوص می پردازیم


تصاویری از نوسای - آشغابات ترکمنستان:


http://bayanbox.ir/id/8055189003010388629?view

نوسای


قایناق : "تورکشناسی2"


گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: يازي
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :